کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

آمدن مصدر خوبی است اگر صرف شود

قرار بود "شارمین امیریان" تا همیشه یک شخصیت مجازی بماند و یک مرز پررنگ و دیوار بلند بین دنیای واقعی و مجازی اش بکشد. حتی آن زمانی که این اسم و فامیل هنوز متولد نشده بود و شارمین فعلی با اسم واقعی اش می نوشت و کلی اطلاعات از خودش می داد، باز قرار همین بود. یک وقتهایی پیش آمد که دلش خواست کسی از دنیای مجازی را بکشاند به دنیای واقعی؛ صحبتش هم شد؛ اما در نهایت: تردید و دودلی و ترس از مواجهه، نگذاشت این اتفاق بیفتد... البته تا دیروز!😊
 
مدتها بود با هوپ در مورد این که یکدیگر را ببینیم صحبت می کردیم. هوپ در این زمینه تجربه های خوبی داشت و من هم حقیقتا دوست داشتم سفری به شهرشان داشته باشم و او را ببینم. اما همان تردید و دودلی و ترس از مواجهه نمیگذاشت. تا این که بالاخره حسهای مثبتی که به او داشتم، بر این تردید و ترس غلبه کرد (و البته از نظر هوپ لازم بود یک نفر مرا مجبور به این کار بکند!!!🙄)
 
چند ساعت قبل از قرارمان، هوپ بهم زنگ زد تا به قول خودش کمی حرف بزنیم و ترس من بریزد (یک همچین دندانپزشک روانشناسی است این دختر!😍). عکسهایش را زیاد دیده بودم و این اولین باری بود که صدایش را می شنیدم. در لحظات اول احوالپرسی، الکی خنده مان می گرفت! فکرش را بکن: صدای کسی را بشنوی که تا امروز حرفهایش را فقط خوانده ای! حس خیلی خاصی است.
 
وقتی دیدمش اصلا احساس نمی کردم برای اولین بار دارم او را در دنیای واقعی می بینم. حسم بیشتر این طور بود که انگار او یک دوست صمیمی قدیمی است که چند سالی از هم دور بوده و یکدیگر را ندیده ایم! 
 
در کافه ی قشنگی که پیشنهاد هوپ بود نشستیم کلی در مورد خودمان حرف زدیم و از شما چه پنهان، پشت سر بعضی از شماها هم نخودچی خوران راه انداختیم!😐😏 بعد مدت کوتاهی، در یک خیابان خیلی قشنگ قدم زدیم و در نهایت بعد از حدود دو ساعت و نیم با هم بودن، خداحافظی کردیم و من با یک دنیا حس خوب به شهر خودم برگشتم. (و البته می دانستم اگر فرصت بیشتری داشتیم کلی حرف نگفته دیگر هم بود که بزنیم😊)
 
عمده ترس من از قرار وبلاگی این بود که فرد مقابلم تفاوت زیادی با چیزی که در وبش دیده بودم داشته باشد یا او چنین حسی در مورد من پیدا کند. اما در مورد هوپ باید بگویم که وبلاگ او، بی هیچ اغراق، کپی برابر اصل خودش است! هوپ در دنیای واقعی همان قدر دوست داشتنی، جذاب، مهربان، شوخ، خوش خنده و انرژی مثبت است که در وبلاگش هم هست و من مطمئنم که هر وقت فرصتی دست بدهد، حتما حتما حتما، دوباره او را می بینم.
 
 
 
+شاعر عنوان: سید حسن میری
 
  • ادامه مطلب
yasna sadat
۱۵ مرداد ۹۸ , ۲۰:۱۶

سلام:)

 

چقد خوب..

الان که دیدن دوستای واقعی داره انقدر کم اتفاق میفته(بخاطر بعد مسافت)ادیدار وبلاگی خیلی میتونه حال خوب کن باشه اگه اتفاق بیفته*_*

پاسخ :

سلام.

خیلی خوب =)

البته من با دوستای دنیای واقعی هم زیاد دورهمی و بیرون رفتن دارم. ولی خب هر گلی یه بویی داره.
آبی
۱۵ مرداد ۹۸ , ۱۶:۲۹

شارمین جان خوبم

خیلی خوشحالم در این مدت مخاطب نوشته هات بودم خیلی عاقل و منطقی هستی و واقعا از نوشته هات لذت می بردم

من مدتی که نبودم درگیر مسائل مهاجرت بودم قبلا با همسرم تصمیم جدی برای رفتن از ایران گرفته بودیم خب تا این پروسه طی بشه طول کشید به هر حال دانشگاه و وظیفه تدریس تمام شد کلا قرار بود تابستان مهاجرت کنیم این زمان رسیده منم بعد رسیدگی مسائل مربوطه و قطعی شدن مهاجرت وبلاگستان اومدم تا با دوستان خوب مجازیم خداحافظی کنم با مهاجرت فکر نکنم دیگه وبلاگستان بیام مهاجرت مسائل خودشو داره و باید به اون مسائل بپردازم.

بابت رفتن از ایران و مهاجرت یک حال عجیبی دارم شارمین جان نمیتونم توصیفش کنم نه خوشحالیه نه ناراحتیه هر چی که هست خیلی تلاش و صبر کردم تا تجربه اش نکنم اما نشد با اینکه از اول آدم جهان وطنی نبودم و صدالبته خواهر و برادر و بستگانم سالهاست از ایران رفتن و شارمین عزیز این دوری و دلتنگی روح آدمو زخمی میکنه با این حال تحمل کردم و اعتقاد دارم هیچ کجا وطن نمیشه ولی اخیرا من و همسرم هر دو به نتیجه رسیدیم مهاجرت کنیم تا در یک مملکت آزاد و پیشرفته در کنار عزیزان باشیم .

ایشالا در پناه حق موفق و پایدار باشی .

خدانگهدار عزیزم .

پاسخ :

آبی عزیزم😍
ممنون لطف داری به من. منم همیشه از خوندن کامنتهای تحلیلی و دغدغه مندانه ت لذت بردم.
این خداحافظی و این که دیگه هیچ وقت کامنتی از تو نداشته باشم، قطعا ناراحتم می کنه. اما خوشحالم که از این به بعد در کنار عزیزانت زندگی می کنی. 
امیدوارم هر کجا هستی مسیرهای شادی، خوشبختی، آرامش، عشق، موفقیت و پیشرفت پیش روت  باشه و زندگی خوب و دلخواهی داشته باشی دوست خوبم.

و یه دنیا ازت ممنونم که این قدر بامعرفتی که بدون خداحافظی ترکمون نکردی.

جای خالی کامنتهات همیشه اینجا احساس میشه😘😘😘
بابت اون موضوع هم خیالت راحت. ^_^

سفرتون بی خطر
خدانگهدارت.
حیات ..
۱۴ مرداد ۹۸ , ۱۹:۵۵

دلمون خواست:)))

پاسخ :

خدا قسمتتون کنه ^_^
حمیده
۱۴ مرداد ۹۸ , ۰۰:۰۱

ای بابا، هویتم برای برادر رضا آشکار شد :))))))

آثا جهنم و ضرر، تخمه‌ش هم با من که وسط ِ غیبت می‌چسبه :))))

پاسخ :

شما همتون اصفانیا رو روسفید کردید =/
میدونم با این تعارف زرگریا میخواین یه کاری کنید من غیرتی  بشم بگم همه تون بریون مهمون من، کلی ام گز و پولکی ازم بگیرید.
آبی
۱۳ مرداد ۹۸ , ۲۳:۳۹

پس درست حدس زدم در دنیای واقعی اینقدر دوستای خوبی داری که کیفیت برات مهمه دقیقا منم اینطور فکر میکنم و خیلی تاثیرگذاااره وقتی حال دلم با دوستای دنیای واقعی ام خوبه طبیعتا وارد شدن به رابطه جدید سختگیرانه تر میشه معتقدم در رفاقت اشتراکات خیلی مهمه عدم اشتراکات نمیتونه رفاقت عمیق واقعی بوجود بیاره در فضای مجازی سخت این اشتراکات دیده میشه فرهنگها و سبک زندگیها متفاوته کلا دلیل برای جدی نگرفتن فضای مجازی به نظرم کم نیست.

بخشی که نوشتم چطور امکان داره عکس اینستا و لحن وبلاگ دخترانه از توش پسر از آب دربیاد منظورم در واقع نگرانیت به هویت خانم هوپ بوده نمیدونم واقعا در فضای مجازی در طول 10 سال چنین موردی دیدی که چنین نگرانی داشتی ؟آخه عکسای اینستا شوخی نیستا تازه بلاگر هم باشه و حتی خودت هم تایید کردی هر کسی در کوتاه مدت پشت هر نقابی باشه لو میره خب خانم هوپ که شامل این نقاب نمی شد واقعا این میزان محافظه کاریت قابل توجه ست می ترسیدی ترور بشی رفیق (شوخی کردم).

شارمین فکر کنم یک سوءتفاهم کوچک تو حرفام برات رخ داده من منظورم از عدم اشتراکات دسته بندی آدمها به حجاب و نوع پوشش حالا چادری بودن نبود کلی از عدم اشتراکات حرف زدم به هر حال بین من و تو فقط دوستی همراه با تعامل وجود داره میزان اشتراکات مون که مطمئنا هر دوتامون محاسن و معایب خودمون رو داریم هر عقیده و سبک زندگی هم کاملا محترمه اما در واقع با همه این حرفا اشتراکات مون خیلی خیلی کمه و دقیقا همین زیباست که در عین تفاوتها با هم دوست هستیم منم در مدتی که اینجا نیامدم خب قبلا روزانه سر میزدم ولی در این یکماه دوری به یادت بودم عزیزم.

شارمین به خدا دست خودم نیست کامنت قبل وقتی تایید کردی خودم توش موندم چرا اینهمه زیاد شده سریع تایپ میکنم پرحرفی عادتمه برای همین یهو و کاملا بدون اینکه متوجه بشم اینهمه نوشته شده .

پاسخ :

بله خوشبختانه منم دوستای خوبی در دنیای واقعی دارم که قدمت رفاقتمون نزدیک به بیست ساله.یعنی در واقع با هم بزرگ شدیم!

آبی جان من در مورد جنسیت هوپ هیچ نگرانی نداشتم و حرفهایی که تو وب در این مورد زدیم کاملا شوخی بود. کاملا مطمئن بودم دختره. اگه در مورد این موضوع کوچکترین شکی داشتم به معنی این بود که هنوز به اندازه کافی نمی شناسمش که بتونم اعتماد کنم و قرار بذارم. من به هوپ اعتماد داشتم و حس خوبی هم ازش می گرفتم. 

عزیزم منظورم از اون دسته بندیها حرف تو نبود. این بخش کامنتم در پاسخ به قسمتی از کامنتت بود که گفتی تو پست صندلی داغ زیادی در مورد ازدواج پرسیده ن. منطورم این بود که بگم علت اون همه سوال در مورد این موضوع اینه که آدما غالبا دیگران رو بر اساس تاهل تقسیم بندی می کنن و در کنارش به وضع پوشش هم به عنوان یه معیار دیگه اشاره کردم. چون این رو هم دور و بر خودم زیاد دیدم و هم در کامنتهای قبلی بعضی از کسایی که اینجا کامنت میذارن. ولی اصلا منظورم تو نبودی چون تا حالا چنین چیزی از تو نشنیدم.
راستش رو بخوای من خودم با آدمهای خیلی متفاوتی دوستم (از نظر اعتقادی، سنی، سبک زندگی، تحصیلات، وضع اقتصادی و...). وجه اشتراک همشون هم احترام به تفاوتهاست و این رو در تو هم می بینم و دوست دارم.

مرسی که به یادم بودی آبی جان. 
منم یه وقتایی موقع پست گذاشتن همین جوری میشم. یهو می بینم یه عالمه نوشتم. ولی به نظرم بدم نیست.😊
هلو کوک
۱۳ مرداد ۹۸ , ۱۹:۲۵
آموزش آشپزی در هلوکوک!

holoocook.blog.ir

پاسخ :

من زیاد اهل آشپزی نیستم! ^_^
آبی
۱۳ مرداد ۹۸ , ۱۶:۱۳
وقت تون بخیر
عزیزم خیلی خوشحالم دیدار وبلاگی رو تجربه کردی امیدوارم رفاقت با خانم هوپ برات پایدار باشه .
روحیه سختگیرانه ات رو در این زمینه دوست دارم یکجایی خودت اشاره کردی 10 سال در وبلاگستان حضور داری یعنی بعد این همه سال بار اول دیدار وبلاگی اونم با اصرار طرف مقابل تونستی بر تردیدهات غلبه کنی شارمین به نظرم هیچکدوم از رفتارهات در این سالها مبتنی بر ترس نبوده و اصلا عجیب نبوده اینکه فرضا یک بلاگری در هر رده و در هر موقعیتی با هر میزان مخاطب خوب یا بد فرقی نداره در هر شرایطی بخواد دیدار وبلاگی نداشته باشه و دیواری بین دنیای مجازی و واقعی داشته باشه کاملا میتونه یک تصمیم قانع کننده ای باشه که دهها دلیل درست پشتش باشه تو هم در این چند سال وبلاگ نویسی به نظرم فقط خواستی بنویسی و تجربه حضور در فضای مجازی تجربه کنی و نداشتن دیدار وبلاگی و نداشتن تماس اصلا مغایر با اصول وبلاگ نویسی نبود چیزی که متاسفانه به جرات میگم در وبلاگستان دیدم بلاگرها محکوم به این دیدارها و تماسها هستند نمیدونم در بعضی وبها دیدی یا نه خود بلاگر بنده خدا میاد توضیح میده کامنت خصوصی نذارید به هر حال اصولا این دسته از بلاگرها نمیخوان دیدار و تماس و ایمیلی با مخاطبانشون داشته باشند اما با گذر زمان توسط مخاطبانشون متهم خواهند بود که فلانی مشکوکه !!!!حتی گاهی برای کامنتگذار هم چنین قضاوتهایی میشه چون وبلاگستان هم مثل تمامی قوانین جهان سومی همه باید از یک مدل پیروی کنند اکثرا شعور کافی ندارن .
هر کسی از دنیای مجازی برداشتهای شخصی خودشو داره من فکر میکنم این ترس و تردیدهات بخاطر این بوده که سالها این فضا اون قدر برات جدی نبوده میدونی شارمین هر مسله ای تا زمانیکه شکل جدی بودن به خودش نگیره نمیتونه انگیزه درونی برای واقعی کردن دوست مجازی ایجاد کنه برای تو 10 سال زمان برد برای دیگران شاید بعد یکسال یا 6 ماه برای بعضی هرگز ایجاد نمیشه این نشانه تفاوت آدماست.
خودمو مثال میزنم من اگر وبلاگ داشتم هرگز اعتقادی به دیدار وبلاگی و تماس نداشتم (همیشه در طول وبلاگ خوانی برام قابل هضم نبوده یعنی چی دو نفر که همدیگه رو از نزدیک ندیدن شناخت کافی ندارن با هم تماس میگیرن از چی حرف میزنند؟!)منظورم این نیست که فکر من درسته دیگران اشتباه میکنند سلیقه خودمو میگم اااصلا منو ارضا روحی نمیکنه چند دوست مجازی که در اینستاگرامم داشتم اصرار به تماس داشتند با یکی دوتاشون تماس هم داشتم ولی کلا علاقه ندارم یک دلیل خیلی محکم براش دارم دنیای مجازی برای من اصلا جدی نیست روابط مجازی برام فقط یک تعامل و احترام متقابله برای همین برداشت شخصی من همینه که تو هم خواستی در این مسیر و با این برداشت جلو بری برای همین خیلی زمان برد تا دیدار وبلاگی بعد اینهمه مدت وبلاگ نویسی تجربه کنی واقعا اینطوری بهش نگاه میکنم و معتقدم این اتفاقات بستگی به میزان علاقه مندی و حل شدنمون در اون فضا داره شک نکن برای تو تا حدی این اتفاق افتاده برای من هنوز قابل هضم نیست حس میکنم باید در همین فضا از تجارب دیگران فقط بیاموزم و تا جایی که امکانپذیره با احترام بیام و بروم البته یکی دیگه از عدم کشش و میل به گسترش روابط مجازی که بین من و تو هم اتفاقا ظاهرا مشترکه سخت گیریه من بشدت در انتخاب دوست سختگیرم اینها رو نوشتم تا برداشت شخصی خودمو ازت گفته باشم فقط ترس عامل تردیدهات نبود خب اگر فقط به تردید بود خیلی قبل تر خانم هوپ باهات تماس میگرفت مطمئن می شدی عکساشو دیده بودی به هر حال اینقدر رفاقت مجازیتون عمیق شده بود که شک چندانی نسبت بهش برات مطرح نباشه از یک جایی میتونه تردید باشه از یک جایی موضوع حفظ دیوار بین مجازی و واقعیه .
شاید بیشتر از تردیدهای هویتی طرف مقابل در تلاش بودی این فاصله مجازی و واقعی رو رعایت کنی ولی خانم هوپ موفق شد بر همه تصمیمات و دیدگاهت غلبه کنی .
یادته نمایشگاه کتاب گفته بودی تهران می آیی منم اشاره کردم که دوست دارم همانجا از نزدیک ببینمت تو گفتی جسارت دیدار وبلاگی نداری اونجا که دیگه بحث تردید و ترس مطرح نبود یک مکان عمومی و شلوغی بود که هدف هر دوتامون نمایشگاه و خریدن کتاب بود حالا یک دیدار هم مطرح بود که تو اون فضا خیلی نمیتونست دیدار جدی باشه که مثلا عدم اشتراکات اذیتت بکنه خودمم اهل این حرفها و دیدارها نیستم ولی تو از نداشتن جسارت حرف زدی من تعبیری که داشتم این بود تو نمیخواهی دیوار بین مجازی و واقعی خراب بشه در زمان حال هر ترسی با تماس و هماهنگی قبل دیدار برطرف میشه منم حتما اینکارو انجام میدادم درباره اشتراکات باهات موافقم دقیقا به خاطر همین معتقدم روزی دو آدم از دو دنیا متفاوت اگر قرار دیدار بذارن باید طوری صورت بگیره که هدف اصلی صرفا دیدار نباشه تو از اصفهان به یک شهر دیگه رفتی فقط برای دیدار دوست مجازیت اینجا واقعا باید اشتراکاتی باشه تا دو ساعت با هم حرف بزنید پبشنهادم درباره نمایشگاه کتاب صرفا بخاطر حس خوبی بود که بهت داشتم یک دیدار کاملا کوتاه که با هم یک احوالپرسی رو در رو داشته باشیم هدف نمایشگاه کتاب بود که از اصفهان به تهران می اومدی هدف اصلی منم نمایشگاه بود اگر تو مورد ترس و تردید داشتی من هم مورد جدی نگرفتن دوستان مجازی رو همیشه داشتم گاهی دیدارها از سر کنجکاوی و حس مثبته نه چیز دیگر .
شارمین من خیلی از وبلاگستان نمیدونم درسته زشتی هاشو هم دیدم تیرش به منم اصابت کرده ولی خداییش برام قابل درک نیست که یک درصد احتمال بدیم عکسهای دخترانه اینستا و لحن وبلاگ همه و همه بازی باشه کدوم آدمی حاضره اینکارها رو انجام بده خیلی زحمت و پشتکار میخواد و نتیجه آخرش لو رفتنه اصلا چنین موضوعی شدنی نیست نیم درصد به این فکر نکردم تو مثلا پسر باشی در همه وبلاگها با ذهنیت همان جنسیتی که بلاگر معرفی کرده وبلاگ رو خوندم این شک به نظرم اول خود مخاطب اذیت میکنه وبلاگستان ذاتش اعتماده اگر نباشه نمیشه وبلاگ خوانی کرد هر چند منم یک تجربه مجازی دارم وبلاگ یک خانم به نام هنگامه رو در سالهای گذشته میخوندم که ظاهرا وبلاگ دیگه با نام هانیه هم داشته نمیدونستم هر دو یک نفرن بعد گذشت چند سال متوجه شدم هانیه همان هنگامه ست فوق العاده تو زرد از آب در آمده بود آخه اون زمان بی تجربه بودم تا اینستا خصوصی ام هم فالورم بود و حسابی برام زهر ریخت خب اینجا بحث جنسیت مطرح نبود ولی در وبلاگستان کاملا واضحه آدمهای خوب و بد زیاد داره .
+امروز پستهایی که در این مدت یکماه نخونده داشتم رو خوندم صندلی داغ به نظرم فراتر از تصور درباره ازدواج و مجردیت سوال پرسیدند یکجاهایی لحن توهین به خودش گرفته بود شارمین جان بزرگترین مشکل ما ایرانی ها یک اشتباه بزرگ و بسیارررر بزرگه "خیلی خیلی خیلی هزارتا خیلی بخوان فضای مجازی و آدمهایی که ندیدم شان هیچ چیزی از بطن زندگی شون نمیدونیم فکر میکنیم در واقع دچار نوعی توهم میشیم که فلانی رو خیلی خوب می شناسیم در ذهن تصویرسازی میکنند باز دچار حالتی میشن که اوکی پس فلانی رو همانطور که تصور میکنیم دیده ایم اینجاست که برای هر چیزی پیش فرض های ذهنی بوجود میاد که چقدر عجیب ، چقدر بی دلیل ، چقدر مسخره دقیقا صندلی داغ جنس سوالات درباره ازدواجت هم از این نوع دیدگاه بوده به نظرم حتی خانم هوپ که چند روز پیش تو رو از نزدیک دیده هم چیزهای زیادی درباره تو نمیدونه چه برسه به مخاطبانی که اصلا تو رو ندیدند و اون طور سوال پرسیدند شناخت شخصیتی یک آدم و درک درست از ساختار خانوادگی اش خیلی آسون نیست من گاهی تعجب میکنم در فضای مجازی افراد شماره همراه ، عکس ، دردل های دوستانه رو به پای شناخت میذارن دوستی حساب میشه اما شناخت واقعی نیست ذات رابطه مجازی به هر شکلی حتی در حد وسیع طوری ست که شناخت حداقلی فقط ازش حاصل میشه تا زمانیکه طرف مقابل خیلی خوب در فضای واقعی نشناسیم نمی تونیم به درکی دست پیدا کنیم که چرا مجرده یا چرا ازدواج کرده.
نظر شخصی منه
وبلاگستان میتونه محیط امن تر و سالم تری باشه میتونه آدمهایی که دوست دارن خودواقعی شون نشون بدهند جای مناسبی باشه رفاقت های شیرین از فرهنگهای مختلف شکل بگیره اما خدایی هر طور حساب کنیم نمیتونه اینقدر در زندگیمون تاثیرگذار و جدی باشه که منجر به رقابت ،حسادت،دغدغه های این مدلی که چرا فلانی مجرد یا متاهله یا فلانی بداخلاقه اون خیلی مهربونه ، این مذهبی ست اون غیرمذهبیه ،این وبلاگ چقدر بازدیدکننده داره اون وبلاگ مخاطب نداره ،دیدارهای وبلاگی رو  بشدت پیگیرن این وسط اگر یکی فقط بخواد بنویسه و دنبال زندگیش بره متهم میشه ،متاسفانه تقلید در وبلاگستان در زمینه های مختلف در نوع خودش وحشتناکه .
همه اینها حقایق تلخی هستند که فضای مجازی که میتونه تقریبا مفید باشه از فوایدش کاسته میشه یک حقیقت دیگه فضای مجازی اینه که اینقدر مجازی و مجازیه که واقعا به همون اندازه جدی گرفتنش میتونه آسیب زننده باشه نمونه صندلی داغ این وبلاگ و وبلاگهای دیگه که کم از این مسائل ندیدیم همه نشانه همین آسیبهاست زیادی وبلاگستان جدی گرفتند و از زندگی واقعی فاصله گرفتند نه روانشناسم نه دانشمندم خودمم حتما ایراداتی دارم هر ایرادی که داریم و طبیعی هم هست حداقل بی هویت نباشیم که دنبال تایید دیگران باشیم درصد قابل توجه ای از وبلاگستان دنبال تایید دیگران هستند دقیقا مثل دنیای واقعی که ایرانی جماعت فقط دنبال تایید دیگران روزگار میگذرونه چرا که بی هویت تشریف داره شارمین واقعا وبلاگستان میتونست خیلی بهتر از این باشه تو هم حق داری با سختگیری زیاد وارد هر رابطه دوستانه واقعی بشی برای خودت ارزش قائل هستی برای یک بلاگر راه دشواریه که بخواد اینهمه سال بین مجازی و واقعی دیوار بکشه برای کامنتر داستان درست میکنند وای به حال بلاگر اما تو انتخاب درستی داشتی و مطمئنم با عقلانیت و منطقی که ازت در نوشته هات دیدم حتما به خوبی این روابط مدیریت خواهی کرد . 
دلم چقدرررررر برای کامنت نوشتن برای دوست عزیزم تنگ شده بود.

پاسخ :

وقت تو هم به خیر آبی جان.
دیدن اسمت بعد از مدتها، خوشحالم کرد.

درست میگی آبی جان! در واقع مساله من اینه که نمی خوام مرز دنیای مجازی و واقعیم رو بردارم و یه دلیلش همین جدی نبودن فضای مجازیه. با این که این فضا و اکثر آدمهاش رو دوست دارم، ولی به نظرم فقط متعلق به همین جا است. گاهی میگم فضای مجازی و آدمهاش برای من مث دنیای انیمیشنه! ما فضای انیمیشنها و شخصیتهای انیمیشنی رو دوست داریم؛ خیلی هم دوست داریم؛ ممکنه کلی هم خاطره خوب و دلچسب ازشون داشته باشیم، ولی ته تهش می دونیم که این شخصیتها فقط و فقط متعلق به دنیای انیمیشن هستند و هرگز نمی تونیم اونها رو در دنیای واقعی ببینیم حتی اگه عاشقشون باشیم. برای من اکثر بلاگرها همچین حکمی دارن. 
یا مثلا خیلی از بلاگرها، عامدانه در فضای مجازی دنبال دوست پیدا کردن هستند؛ حالا یا به این دلیل که در دنیای واقعی تنها هستند یا این که کلا آدمهای برونگرایی هستند و دلشون می خواد مدام با آدمهای جدید آشنا بشن. من این طوری نیستم. اولا که خدا رو شکر در دنیای واقعی دوستان خیلی خیلی خوبی دارم و دوما ترجیح میدم تعداد دوستام کم ولی صمیمی باشه. و به خاطر همین از روابط جدید چندان استقبال نمی کنم مگر در موارد خاص.
به هر حال من مدتها در مورد شکستن یا نشکستن مرز دنیای واقعی و مجازی در تردید بودم. البته اون هم برای همون چند مورد خاص. با خودم فکر می کردم اول باید این مساله رو حل کنم که می خوام کسی رو وارد دنیای واقعیم کنم یا نه؛ بعد در مورد چند نفری که به نظرم میشه ارتباط برقرار کرد بیشتر فکر کنم و به یه تصمیم نهایی برسم. زمان برگزاری نمایشگاه کتاب، اوج تردیدها و دودلیهای من در مورد دیدار وبلاگی بود و هنوز نتونسته بودم به یه نتیجه قطعی برسم. در واقع با خودم کنار نیومده بودم و به خاطر همین چند تا پیشنهاد دیگه رو هم رد کردم. حالا باید دید تا نمایشگاه بعدی چی میشه.
فکر می کنم کسایی تو فضای مجازی هستن که نقش بازی می کنن و خود واقعیشون نیستن. ولی نه اون قدر زیاد که باعث نگرانی بشه و در ضمن معمولا اونایی که با دروغ و نقاب می نویسن زیاد نمی تونن خودشون رو پشت نقاب مخفی کنن و خیلی زود با سوتی هایی که میدن خودشون رو لو میدن. نمیشه طولانی مدت نقش کس دیگه رو بازی کرد.

+ من هم اون سوالها را دوست نداشتم (هر چند جواب دادم). کلا به نظرم ازدواج کردن یا نکردن یه موضوع خیلی خیلی شخصیه و در ضمن اون قدرها هم مساله خاص و مهمی نیست که به محض برخورد با یه مجرد کنکاش کنیم که چرا ازدواج نکرده. دسته بندی بر اساس دو تا معیار هیچ وقت برام قابل هضم نیست: یکی وضعیت تاهل و یکی وضعیت پوشش ظاهری و حجاب. به نظرم هر کدوم از اینها فقط یه بخش کوچیک از شخصیت و زندگی ما هستند نه معیار کلی و اساسی. ولی معمولا بر اساس این دو تا معیار آدمها رو به دو گروه تقسیم می کنیم و متاسفانه این کار تحصیلات و... هم نمیشناسه و اکثر مردم همین جوری ان.

کلا سخته ادم از حاشیه های فضای مجازی در امون باشه. من خیلی تلاش می کنم وارد حواشی نشم. گاهی اجتناب ناپذیره. ولی به قول تو با مدیریت، میشه ازش گذر کرد. 

مرسی بابت کامنتت دوست خوبم. واقعا دلم برای کامنتهات تنگ شده بود و تو این مدت به یادت بودم.
مهربانو
۱۳ مرداد ۹۸ , ۱۶:۰۰
وااای چقدر عاالی راستش منم هر کسی رو تصمیم گرفتم ببینم تو دنیای واقعی عاالی از آب دراومد . نمونه ش همین نسرین جااانم (نویسنده وبلاگ یک روز نو )
تو رو خدا بگید درمورد منم حرف زدید؟ چون مطمئن حرفای خوب زدید آخه پنجشنبه هی تو دلم بادکنکای رنگی می ترکید ولی نمیدونم دلیلش چی بوده امیدوارم همین بوده باشه :))
عزیزای من هر دوتون خیلی برام دوست داشتنی هستید 

پاسخ :

چقدر خوب که تو هم از دیدارهات راضی بودی مهربانو جانم. نمی دونم چرا همیشه برامون از آدمهای دنیای مجازی غول می ساختن =)))


وای عزیز دلم... حدست کاملا درسته. اتفاقا هوپ تو پستش نوشته که چقدر از خوبیای تو تعریف کردیم و دلمون می خواست تو رو هم ببینیم. 

یه عالمه بووووس
هوپ ...
۱۲ مرداد ۹۸ , ۱۷:۵۱
@گندم: از اتفاق منم واقعا دوست دارم تو رو ببینم.
@نازلی: خیلی سخت بود! کلی حرص خوردم از دستش تا دیدمش
خطاب به خودت: خیر کادو مال خودمه تمام و کمال

پاسخ :

هوپ یه دقه روت رو اون ور کن!
@نازلی! چه طور میشه با تو ساخت و پاخت کرد؟! =)
نازلی
۱۲ مرداد ۹۸ , ۱۴:۳۸
سلام
من دیدم گوشم مدام داره زنگ میخوره نگو این دکترها رفتن دور هم نشستن غیبت من میکنن
این بود رسمش ؟   خب اگر نخودچی خورونی بود میگفتین منم بیام
خخخ
هوپ جان پیش من یک جایزه داری که طلسم ترس شارمین رو شکستی . من و رضا که ناموفق بودیم

پاسخ :

سلام عزیزم.

اتفاقا غیبت تو رو هم کردیم =) ولی حقیقتا یادم نمیاد چی گفتیم! هدف فقط غیبت کردن بوده! =)) حالا ان شالله دفعه بعد تو هم باشی نخودچیها بیشتر بچسبه بهمون =)

@هوپ! جایزه رو با من نصف می کنی =)
🍁 غزاله زند
۱۲ مرداد ۹۸ , ۱۲:۲۵
دوست خوب،مجازی و واقعی‌ش یکیِ هرچند منم مثل شما باید همه ابعاد رو خیلی پایین و بالا کنم تا بتونم همچین قراری بذارم!
ولی چقدر خوب که همدیگه رو دیدین،گل گفتین و گل شنیدین .. :)

پاسخ :

درسته. دوست خوب مجازی و واقعی نداره. فقط فرایند آشنایی و صمیمی شدنشون فرق می کنه.
به نظرم آدم عاقل تو دنیای واقعی هم همه ابعاد رو میسنجه تا تصمیم بگیره به یکی اجازه بده بهش نزدیکتر بشه یا نه. تو دنیای مجازی هم همینه. با این فرق که تو مجازی، دیدن چهره به چهره هم جزئی از این نزدیکتر شدنه.

مرسی عزیزم. بله واقعا خوب بود. :)
بی نام
۱۲ مرداد ۹۸ , ۱۱:۵۹
دقیقا منم اون زمان که اولین بار نسرین (نویسنده وبلاگ زمزمه های تنهایی) رو دیدم همین حس رو داشتم... یاد اون روز افتادم :) غیبت هم که جزء لاینفک حرفامون بود :))

پاسخ :

چه خوب :)
اصلا مگه میشه آدم یه دوست وبلاگی رو ببینه و غیبت بقیه ی بلاگرها رو نکنه؟ :))
صبا ..
۱۲ مرداد ۹۸ , ۰۵:۳۲
من تقریبا با 5-6 از خواننده های ثابت وبلاگم که بیشترشون (نه همه شون) وبلاگ دارند ارتباط مستمر خارج از وبلاگ دارم و جزو دوستان خوبم هستند. 
البته فقط دوتاشون رو حضوری دیدم.
ولی بقیه رو صوتی و تصویری دیدم و خیلی هم از اینکه ارتباطمون فرای وبلاگ رفته راضیم.
دوستان خوبمون بیش باد :)

پاسخ :

خدا رو شکر تو هم راضی هستی.
خیلی تجربه جالبیه.
ان شالله شرایطش پیش بیاد همه شون رو حضوری ببینی.
.
آمین :)
رضا
۱۲ مرداد ۹۸ , ۰۰:۵۵

از کامنت حمیده مشخصه هم یه دهۀ هفتادی اصیله و هم سال‌ها با یه اصفهانی اصیل(ش.ا!!) دوست بوده!

 آقا ! شما مقدمات برنامه رو بچینید، هندل کردن و پذیرایی با  من! یه فلاسک چایی می‌یارم با نفری یه کیک یزدی! بعد می‌ریم سی و سه پل! مهم دیداره! حتما که نباید پای سیب و قهوه و از این سوسول بازیا باشه که! حالا این وسط شاید رگ مرام و معرفت "خودت باش"  زد بالا و با یه کیسه چلسمه سورپرایزمون کرد!

پاسخ :

حمیده از اولشم همین جوری بود🙄
اصلا خراب پذیرایی سخاوتمندانه شمام! اسم اصفهانیا بد در رفته! در حالی که اصفهانیا همیشه غرق همین سوسول بازیان 😏

خودت باش که حسابی لارجه. ولی خب من روش غیرت دارم ازش رونمایی نمی کنم که!!! 😂😂😂
گندم بانو
۱۱ مرداد ۹۸ , ۲۱:۰۱
من حسودیم شد! :(((((
چون هم تو رو دوس دارم هم هوپ رو! منم میخواستم باشم! :((((

پاسخ :

عزیزم.😍
چقدر خوب میشد اگه بودی. چون منم واقعا تو رو دوست دارم
حمیده
۱۱ مرداد ۹۸ , ۲۰:۵۳
من اوکیم آقا رضا، فقط شماره کارت میدم همه دنگاتونو واریز کنین بقیش با من :-"""" من یه رگ ِ اصفهانی دارم فک کنم :)))))

پاسخ :

عزیزم تو بیشتر از یه رگ اصفهانی داری... حداقل هفت هشتایی باید داشته باشی 😂
مینا
۱۱ مرداد ۹۸ , ۱۸:۵۹
سلام
الان دقیقا برای دیدن شما، باید چند مرحله پشت سر بذاریم که موفق ب دیدار شما بشم؟

پاسخ :

سلام.
مینا جان من اول باید طرفم رو تو دنیای مجازی کاملا شناخته باشم تا بتونم تو دنیای واقعی باهاش قرار بذارم. من و هوپ چند ساله وب هم رو می خونیم. حتی تک تک پستهای خصوصی همدیگه رو خونده بودیم و به یه سری اشتراکات خودمون پی بردیم و به دل هم نشستیم و بعد قرار گذاشتیم. بعید می دونم جز دو سه نفر از دوستان نسبتا قدیمی، با کس دیگه ای قرار بذارم. 
رضا
۱۱ مرداد ۹۸ , ۱۲:۵۳

سلام

خوشحالم که تجربه اولین دیدار وبلاگی اینقدر خوب بوده. یادمه چند سال قبل که صحبت ارتباط فراتر از وبلاگ با دوستان وبلاگی بود نسبت به این موضوع گارد سفت و سختی داشتید.

منم تو یه هفته اخیر عکس یه دوست وبلاگی رو دیدم که اصلا انتظارش رو نداشتم و صدای یه دوست وبلاگی دیگه  رو هم شنیدم، که هر دو نفر مُعرف حضورتون هستن!


پیشنهاد حمیده هم نیک پیشنهادی می‌باشد! چون خودش پیشنهاد دهنده بوده می‌تونه مدیریت، برنامه‌ریزی، تهیه خوراکی‌های خوشمزه!و... رو به عهده بگیره  و چون پیشنهاد در وبلاگ شما بوده شما هم میزبان این گردهمایی باشید! یه فرصت تا هر دوتون قابلیت‌ها و توانایی‌هایی مدیریتی‌تون رو به رخ بکشید!

پاسخ :

سلام.
راستش خودم هم فکر نمی کردم یه روز این اتفاق بیفته ولی الان خوشحالم که افتاد.

زیارت صوتی تصویری تون قبول حق! ^_^

واقعا شما یه همچین انتظاراتی از حمیده دارید؟! ما ده ساله می خوایم ازش یه شیرینی ناقابل بگیریم؛ اصلا یادمون رفته شیرینی بابت چی بوده ولی دریغ از یه دونه شکر که به ما داده بشه؛ چه برسه به شیرینی
غ ز ل
۱۱ مرداد ۹۸ , ۰۴:۲۳
خوبه که دوست داشتی این قرار رو
منم کسایی رو دیدم تو دوران مجردی
از دیدن سه تاشون خیلی حس خوبی داشتم 
اما یه دختر تبریزی بود که کشته مرده دیدنش نبودم ولی تو رودروایسی موندم و تهش به نظرم محض کنجکاوی در یک سری مسائلم با من قرار گذاشته بود
یکی از اون سه تا دوست رو هنوزم دوستیم :)

خوشحالم که خوبی و بهت خوش گذشته

پاسخ :

غزل جون امیدوارم یه روز دوباره تصمیم بگیری قرار وبلاگی بذاری. ^_^

راستش رو بخوای منم خیلی از بلاگرها رو صرفا جهت کنجکاوی دوس دارم ببینم. ولی بعید می دونم به این قصد و نیت قراری بذارم. به نظرم اصلی ترین دلیل کشوندن دوستان دنیای مجازی به دنیای واقعی، تبدیلشون به دوست همیشگیه نه صرف کنجکاوی.


مرسی عزیزم. امیدوارم حال دل تو هم خوب باشه رفیق. 
حمیده
۱۰ مرداد ۹۸ , ۲۳:۱۰
یه فیلمی بود لیلا حاتمی این شکلی رفته بود قرار وبلاگی ولی نگفته بود که کیه، گفته بود من خواننده خاموشم و فلانی نیومده انگار. میخواست نظرات ِ بقیه رو راجب خودش بشنوه. ولی منو تو چون دیدی نمیشه اینطوری کنم :))))))

پاسخ :

اتفاقا اگه یادت باشه منم یه بار نوشتم دلم می خواد مث همین نقش لیلا حاتمی برم بلاگرها رو ببینم. ولی خداییش نامردیه ها! 

لیلا تو اون نقش، به خاطر بی دل و جراتی و ترس از قضاوت شدن این کار رو می کرد. 
حالا شاید تو با عکسهات فرق داشته باشی و من نشناسمت ولی از دل و جراتت می شناسمت =))))
رهآ __
۱۰ مرداد ۹۸ , ۲۱:۵۷
چه هدیه قشنگ و دلبر و جالبی :)

پاسخ :

اوهوم. منم خیلی دوسش دارم. =)
حمیده
۱۰ مرداد ۹۸ , ۲۱:۳۰
من یه روز یه قرار ِ وبلاگی می‌ذارم با تو، سهیلا، فاطمه، فرزاد، رضا، حاج خانوم هوپ و تمام ِ وابستگان ِ وبلاگی، تا انقدر سوپرایز شیم از دیدن ِ هم که یادمون بره بترسیم :))))))

پاسخ :

عه چقد خوب... قول دادیا ^_^ 
جدای از شوخی، من بدم نمیاد یه قرار وبلاگی گروهی هم تجربه کنم. فکر می کنم گروهی باشه آدم کمتر نگرانی داره
شنگول العلما
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۹:۲۳
سلام 
خوش به حالتون دیگه هزینه های دندان پزشکی تون نصف شد. ^_^ 

پاسخ :

سلام.
باز خوبه شما میگید نصف. یه نفر دیگه گفت رایگان😁
ولی ما از اوناشیم که برای حمایت از دندونپزشکهای تازه از طرح برگشته سه چهار برابر حساب می کنیم باهاشون😂 (خدایا منو ببخش!🙄)


هوپ ...
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۶:۲۸
آقاااااا قبول نیس! من نصف پست رو نوشتم هی مریض اومد. هی مریض اومد هی مریض اومد، بعد دویدم رفتم باشگاه بعد اومدم خونه میگفتم کاش پست نذاشته باشه. کاش من اول بذارم!
بعد اومدم اینو دیدم! ایش
قهرم

پاسخ :

=))
من امروز آف بودم.
 دیگه اولی شدم! بععععععله ^_^ 

قهر نکن... بشین پست رو کامل کن دکتر.

مشتاقٌ الیه
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۶:۰۱
سلام. خوبید شما؟
اتفاقا به نظر من آدم های وبلاگی خیلی قابل اعتمادتر از دیگرانند. نمیدونم چرا، حتی گاهی خلافش بهم ثابت شده! ولی در کل آدمهای خوش فکرتر و بی آزارتری هستن :)

پاسخ :

سلام. ممنون. شما خوبی؟
به نظر من دنیای مجازی هم مث دنیای واقعی خوب و بد داره ولی شاید خوبهاش بیشتره. ^_^
فرزاد رفیعیان
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۵:۵۵
خیلی حس هیجان انگیزی است
من از دوستان وبلاگی با اکثرشان یا حرف زده ام از طریق تماس تلفنی یا دیدار کوتاهی داشته ایم
از تهران و اصفهان و بوشهر و اهواز و..
الا یک همشهری که در شهر کوچک ما وبلاگ شعر داشت شاید دو سه خیابان آنطرف تر
با اسم مستعار که شما هم در وبلاگش کامنت میگذاشتید و به وبلاگ شما هم می آمد

این بنده خدا نه شماره اش را به من داد نه یکروز پایش را به انجمن ادبی گذاشت 
نه قرار ملاقاتی!
همه شاعران انجمن را هم بخوبی میشناخت
خانمی که هر چی فکر کردم کیه؟ به نتیجه نرسیدم
زبان شاعرانه اش هم طوری بود که به هیچیک از بچه های انجمن نمی خورد
خلاصه امان از یک معرفی کوچک!
اینطوری هم خیلی بد است بد نیست؟

پاسخ :

بله واقعا هیجان انگیزه. حداقل برای من اولین تجربه، تجربه قشنگی بود. 

یعنی شما و دوستانتون رو کامل می شناخته و حتی دیده ولی خودش در گمنامی کامل! چه حس بدی به آدم میده.
من یادم نمیاد وب خانمی که همشهری شما باشه رو می خونده م. از همشهریای شما دو تا آقا رو یادم هست فقط. یکیشون با خانمش وب مشترک داشت (اسمش یادم نمیاد؛ فکر کنم اسم وبش و کتابش درختان سیاه بود) و اون یکی سعید شیربندی. خانم یادم نمیاد.
هـی وا
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۵:۴۰
عنوان رو که دیدم یاد این بیت افتادم: 
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
 همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟

پاسخ :

چه قشنگ. احسنت
هـی وا
۱۰ مرداد ۹۸ , ۱۵:۳۶
دیدن آدمای بلاگستان تجربه خوبیه
کسی که یه وبلاگ میزنه هدفش اینه که خوده خودش باشه، اگر کسی غیر از این باشه به خودش ظلم کرده به نظرم :|

پاسخ :

اولین تجربه م خیلی خوب بود خدا رو شکر.
بعضیا وبشون فقط محل خودنمایی و خود خاص نماییه!
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan