کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

چو حرفهای به جا مانده در گلوی همیم!

1. وقتی غم بزرگ و تلخی دارم، مدام هوس شکلات تلخ می کنم! وقتی خیلی کار دارم، دلم می خواهد در حین انجامشان یک خوراکی ریز_ریز (مثل پفیلا یا تخمه) بخورم! وقتی زندگی ام پر از تناقض می شود یا بیم و امید را با هم تجربه می کنم، دوست دارم پتوپیچ در کنار بخاری بنشینم و بستنی_فالوده بخورم یا جلوی کولر کافی میکس داغ داغ بنوشم! وقتی زندگی تکراری و یکنواخت می شود پیتزا_لازم می شوم! وقتی استرس پررنگ (حاد) دارم حتی آب هم نمی نوشم، وقتی استرس کمرنگ و مداوم (مزمن) دارم مثل فیل می خورم! شما هم بین احوال مختلفتان و خوراکیهایتان رابطه ای وجود دارد یا فقط من یک جوری ام؟! =)))


2. مساله خیلی مهمی پیش آمده بود و مجبور شدم خارج از وقت اداری به تلفن همراهش زنگ بزنم. لحن حرف زدن و حتی کیفیت و کمیت سلام و احوالپرسی و به طور کلی گفتگویی که با من داشت به شدت با زمانهایی که در اداره بود و با هم (در مورد مسائل کاری) حرف می زدیم فرق داشت. حس بدی گرفتم. نه به این دلیل که لحنش سرد بود و به طرز تابلویی تحویلم نگرفت. فقط به این دلیل که وقتی روابطم با یک آقا کاملا رسمی و چارچوب دار است و همه خط قرمزها به طور کامل رعایت می شود، ولی در حضور همسرش، به طور غیرمنتظره ای رفتار و لحنش را تغییر می دهد و مثل غریبه ها حرف می زند، نمی توانم به او خوش بین باشم!


3. از من دعوت به همکاری کردند؛ رفتم مرکزشان. بگذریم که چه حقوق پایینی پیشنهاد دادند که اصلا در شان منِ دکترِ مملکت نبود!=) رفتارهایشان بدتر از این پیشنهاد بی شرمانه! بود. اولش این که وقتی مدیر مرکز رسید، با این که می دانست من منتظرش هستم و با این که به رسم احترام جلویش بلند شدم و سلام کردم، بدون حتی نیم نگاهی، زیرلبی جواب سلامم را داد و رفت داخل اتاقش!!! بعدش که من هم داخل اتاق رفتم و مشغول حرف زدن بودیم، خانم منشی آمد و فقط برای آقای مدیر چایی آورده بود!!! بعدترش، در تلگرام به خانم آقای مدیر (که از جانب او دعوت به همکاری شده بودم) پیام دادم که متاسفانه نمی توانم خدمتتان باشم. بعد هم لینک گروهی را که ممکن بود در آن فردی با تخصص مورد نظر را پیدا کند برایش فرستادم. پیامم تیک خورد، طرف به گروه مورد نظر پیوست، اطلاعیه همکاری گذاشت و از من یک تشکر خشک و خالی هم نکرد!!! =/ 


4. نشستیم تا در مورد کاری که یک سال می شد با مشقت درگیر فراهم کردن مقدماتش بودیم، با هم حرف بزنیم. قبل ترش، بارها به او گفته بودم لازم است چند جلسه بگذاریم و در مورد کمّ و کیف ریز کارهایی که لازم است انجام دهیم به توافق برسیم و حالا بعد از چند هفته این فرصت دست داده بود. اما همین که نشستیم روی صندلی، من بی مقدمه گفتم: «فلانی! نظرت چیه کلا بی خیالش بشیم؟!» چشمهایش گرد شد و طوری با ناباوری نگاهم کرد که با وجود جدی بودن حرفم، نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. دلایلم را برایش توضیح دادم و از نظر او هم منطقی بود و پذیرفت. فقط کلی غر زد که تو چرا یک دفعه ای به آدم شوک می دهی و توی ذوق می زنی؟! حداقل کمی آمادگی می دادی بعد... راستش این یکی از ویژگیهای مردانه من است! یکی از علتهایی که مردها شنونده های خوبی نیستند این است که دلشان می خواهد حرف آخر را اول بشنوند و بعد توضیحات مربوط به آن را و وقتی شروع به مقدمه چینی کنی تا کم کم برسی به اصل مطلب (کاری که اغلب خانمها انجام می دهند) از حوصله می روند و هی خمیازه می کشند. من هم همین طوری هستم. بدم می آید کسی هی مقدمه چینی کند یا در لفافه حرفی بزند تا خودم مطلب را بگیرم یا غیرمستقیم حرفی را به من بزنند. دوست دارم «راحت، مستقیم، چکشی» برویم سر اصل مطلب و خودم هم همین طور می روم سر اصل مطلب. ولی غالب خانمهای دور و برم از چنین رفتاری آزرده می شوند! ترجیح شما چیست؟ 


5. یادم هست در کودکی و نوجوانی، هیچ وقت نمی توانستم به سوالهایی از این دست که «بهترین/ بدترین خاطره ات چیست؟»، «بهترین/بدترین روز عمرت کی بود؟»، «بهترین/ بدترین فردی که در زندگی دیده ای کیست؟» و... جواب بدهم و با خودم فکر می کردم لابد به خاطر سن کم و تجربه محدودم است و به زودی با بهترینهای زندگی ام مواجه می شوم. ولی امروز هم با گذشت خیلی سال! از عمرم، هنوز پاسخی برای این جور سوالها ندارم. هنوز هم مثل دوران بچگی، فکر می کنم اتفاقهای خوب و بد زیادی داشته ام اما هیچ کدام بهترین یا بدترین نبوده اند. هر کدام خوبی ها و بدیهای خودشان را داشته اند و اصلا به نظرم بهترین و بدترین معنای مطلق ندارد. 


+ شاعر عنوان: سعید شیروانی

+ من خیلی سعی می کنم پستهایم طولانی نشود! ولی دست خودم نیست! شما به بزرگی خودتان ببخشید. =)

خودت باش
۱۲ بهمن ۹۷ , ۱۸:۴۱
١.تو هر شرایطی با خوردن حالت خوب مشه!
٢.از مردها انتظاری بیش از این نیست.
٣.بعضیا یه مرضی به اسم آبریزش شعور دارند کاری هم نمیشه کرد!
٤.خیلی خوبه!منم ازت راضیم 
٥.شاید به این دلیله که یه جیز بدتر بیش میاد ومورد قبلی رو تعدیل میکنه!

پاسخ :

۱. الکی که این همه چاااااق نیستم! =))))
۲. یه بارم همون اقای دکتری که با خانومش دوستی این کار رو کرد! تازه اون حضوری!=/
۳. تعبیر به جایی بود. =)
۴. قربونت. آخه تو خودت هفت هشت درجه بدتر از منی!😂
۵. شایدم.
رضا
۱۱ بهمن ۹۷ , ۲۲:۲۳

یه برنج کته درست کردن این‌قدر سخته!؟ کمی به استقلال غذایی‌تون بها بدید! (اون مدخل در مورد آشپزی شما در پست مطبخ‌نوشت به عنوان سندی روشن‌گر برای آیندگان باقی می‌مونه!)

غذای روح رو در اون شرایط خاص گفتم. وقت گذروندن با دوستان و نزدیکان کمک می‌کنه از اون حال و هوا در بیاییم. اما برای من نوشتن درباره اون موضوع و گوش کردن موسیقی(به عنوان نوعی مسکن روحی) و در کنارش گذر زمان راه‌های موثری هستند برای سپری کردن شرایط خاص(مثل همون‌هایی که در پست‌های رمزدار وبلاگ نوشتم).


من  آدم صریحی هستم و صراحت رو دوست دارم اما آدم‌هایی رو دیدم که روحیه کاملا متفاوتی دارند و از صراحت می‌رنجند. حرف من در کامنت قبلی این بود که با توجه به طرف مقابل و موقعیت‌سنجی باید روش مناسب رو انتخاب کرد.

پاسخ :

سخت که نه. ولی فعالیت مورد علاقه من نیست. وگرنه من که تهش خودم باید غذا درست کنم چون خیلی از غذاها رو دوست ندارم و بقیه هم اون قدر روح بلندی ندارند که به خاطر من اون غذاها رو از زندگیشون حذف کنند!😁 دیگه منم روزایی که اون غذاها رو داریم مجبوووووررررررم پاشم یه چیزی برای خودم درست کنم. (اونو که من همچنان تکذیب می کنم)


آهان. بله درسته
رضا
۱۰ بهمن ۹۷ , ۱۱:۳۴

1-من زمانی که فکرم مشغوله(به هر دلیلی) چیزی جز خوردن جوابگو نیست! اگه مشغولیت زیاد باشه باید غذا درست کنم و در غیر این صورت تنقلات کفاف می‌ده! در سال‌های دور پفک نقش حیاتی در این زمینه داشت! و الان ترشی‌جات(مثل لواشک). چای و شکلات که جایگاه‌شون رو حفظ کردن. ولی وقتی مشغولیت ذهن به دلیل ناراحتی و... باشه خوردن و غذای جسمی کافی نیست! و می‌رم سراغ غذای روح!(موسیقی).

2- نمی‌خوام بگم این شخص ریگی به کفش داشته ولی اسم این رفتار می‌شه دورویی، یعنی یه جای کار می‌لنگه.

3-منم یه زمانی روحیه مشابهی داشتم، مثلا بهم چیزی می‌گفتن یا کاری می خواستن که امکان انجامش رو نداشتم اما نمی‌تونستم اهمیت ندم، گاهی به قیمت به زحمت انداختن خودم هم که شده کاری می‌کردم اما بعد از واکنش طرف یا رفتارهای دیگه‌اش می دیدم ارزش‌شو رو نداشته. الانم این وحیه رو -کمابیش- دارم البته فقط نسبت به کسانی که برام جایگاه خاصی دارند.

با اون رفتاری که باهاتون در اون مرکز داشتند حتی اگه پیشنهاد مالی بالایی هم داشتند ارزش پذیرفتن نداشت، حفظ شأن و منزلت مهمتر از هر عدد و رقم مالیِ.

4- «راحت، چکشی، مستقیم» روش خوبیه اما نه اینکه همون بدو ورود با چکش بکوبیم سرِ طرف! من-بسته به طرف مقابلم- یا با مقدمه‌چینی اولیه حرفم رو می‌زنم یا می‌رم سر اصل مطلب. برای همه نمی‌شه از یه روش مشخص و ثابت استفاده کرد.  

پاسخ :

1. خدا رو شکر من در هیچ حالتی احساس نیاز به غذا درست کردن ندارم؛ مگر در حالت گرسنگی شدید و ناامیدی از درست شدن غذا توسط سایر افراد!  =) 
پفک و لواشک جزء بهترینها هستند در هر حالتی! 
برای من غذای روح، نوشتن هست و وقت گذروندن با خانواده، دوست و فامیل.

2. دلایل زیادی ممکنه داشته باشه: ممکنه خانم شک بیمارگونه داشته باشه_ ممکنه آقا کاری کرده باشه که خانم اعتمادش رو از دست داده_ ممکنه تصور آقا این باشه که خانمها روی این مسائل حساسند و خواسته باشه رعایت کنه_ ممکنه فکر کنه طرف مقابل یه ریگی به کفشش هست که جلوی خانمش باهاش حرف میزنه یا زنگ می زنه- حتی ممکنه ناخوداگاه باشه و هیچ دلیلی نداشته باشه... ولی بازم حس بدی به آدم میده.

3. اتفاقا آقاهه وقتی فهمید من از بعد مالی ناراضی ام گفت شما هر پیشنهادی در این مورد دارید بگید. ولی من هیچ رقمی پیشنهاد ندادم. چون واقعا چیزهای دیگه مهمتر بود.

4. من وقتی کسی برام مقدمه چینی می کنه یا غیرمستقیم حرفی رو میزنه حس می کنم داره بازیم میده یا می خواد فریبم بده یا بهم اعتماد نداره! میشه مستقیم ولی مودب و با لحن نرم و لطیف حرف زد!
کیت
۱۰ بهمن ۹۷ , ۰۲:۵۱
۱-من که ربطی بین حالات روحی و غذا در خودم نمیبینم فقط وقتی حوصلم سر میره دلم میخواد فست فود یاچلسمه (میدونی که چیه ) بخورم
۲-من از همسر این مردها متنفر میشم،یکبار خارج از وقت اداری با یه همکاری تماس کاری گرفتم،بعد همسرش بلافاصله با یه خط دیگه پیام داد که لطفا از این به بعد مزاحم شوهرم نشو! زنگش زدم جواب نداد، براش پیام دادم اگه اسمشو میذاری مزاحمت باید به اطلاعت برسونم هر روز هشت ساعت کاری یه عالمه خانم مزاحم شوهرت میشن!اما خیالت تخت هیچ کس به شوهر تحفه ات نگاه چپ نمیکنه.در ضمن فردا من پیام شما رو به رئیسمون منتقل میکنم تا ایشون جزای بی احترامی شما رو بذارن کف دست شوهرجانتون!فرداش همکارم اومد کلی عذرخواهی و غلط کردم و دست خودش نیس و این حرفا
۳-چه بی شعور!
۴-من وقتی ناراحتم حوصله مقدمه چینی ندارم و همین کار دستم میده
۵-یعنی واقعا نمیدونی بهترین اتفاق زندگیت چیه؟خب معلومه آشنایی با من!حرف هم نباشه!هیس
من از این سوال که چه رنگی را دوست داری متنفر بودم چون همه رنگها رو دوست داشتم
+ من که اضلا طولانی بودن پست را متوجه نشدم اما میدونم نظرم خیلی طولانیه

پاسخ :

1. باید به درجات بالای عرفان و خودشناسی رسیده باشی تا بتونی این روابط رو در خودت کشف کنی =))))
من در هر حالی از چلسمه استقبال می کنم.
۲. این جور زنها که واقعا روی اعصابند. خدا رو شکر من تا حالا با چنین موردی مواجه نشدم. اینها در واقع دارن به خودشون و شوهرشون توهین می کنن. معنی کارشون اینه که شوهرشون رو یه مرد بی اراده و سست میدونن که یه زن به راحتی می تونه مخش رو بزنه و از چنگش دربیاره. و خود این مرد عرضه نداره با کسی که به خیال اونها مزاحمه برخورد کنه. حتی وقتی واقعا یه خانم واقعا قصد و غرض داره اصلا نمیفهمم چرا زنش به جای این که شوهرشو جمع کنه صرفا از اون زن طلبکاره. انگار شوهرش یه موجود بدبخت بی دست و پاست که چه بخواد چه نخواد هر زنی می تونه مخشو بزنه. در حالی که خیلی وقتها کرم از خود درخته!
ولی انصافا عالی جوابشو دادی. این از اون مواردیه که میگم حاضرجوابیت خوبه ها! =)

۳. والا

۴. منم برام پیش اومده =/

۵. ای وای بر من! چطور چنین اتفاق مهمی رو فراموش کرده بودم! 😁
وای کیت! تو رنگ مورد علاقه نداری؟ =/ من فکر می کردم داداش من چون آقاست رنگ مورد علاقه نداره! البته تامدتها باورم نمی شد و فکر می کردم داره سر به سرم میذارم. میگفتم مگه میشه کسی رنگ مورد علاقه نداشته باشه!

+ جواب من از کامنت تو طولانی تر شد =) من کامنتهای طولانی رو دوست دارم عزیزم.

محمدرضا حمیدیان پور
۰۸ بهمن ۹۷ , ۱۳:۲۱
سلام می خوای نتیجه بازی ایران - ژاپن پیش بینی کنی بس بیا وب من 
جایزه هم داریم
حمیده
۰۷ بهمن ۹۷ , ۱۸:۳۸
من برعکس هروقت افسرده شم به طور محسوس غذام کم میشه. معمولا هم یکی دو کیلو رو قشنگ کم میکنم :-"""
وای این چکشی گفتن چقدر حال میده نه؟! ^____^ منم ضربتی عمل میکنم همیشه اعصاب کش دادن ندارم :-" :)))

پاسخ :

نبینم افسرده بشی حمید جون! =))))

بسیاااااارررر... کار خوبی می کنی. =)))
هوپ ...
۰۶ بهمن ۹۷ , ۲۳:۰۲
سلام
١- من هم وقتی غمگینم هوسم به خوردن میره بالا. بیشتر هم شکلات و فست فود دلمم میخواد. ولی به اندازه تو دقت نکردم.
٢- راستشو بخوای منم از این رفتار خوشم نمیاد ولی تجربه اش رو ندارم.
٤- من هم حس میکنم بعد از یک سال کار رفتارم عوض شده، خصوصیات جدی و مردونه ام زیاد شده :-))

پاسخ :

سلام هوپ جان.
1- من از سه سال پیش نظرم به ارتباط حالم و خوراکیهای مطلوبم جلب شد که یه اتفاق تلخ باعث شد به خوردن شکلات تلخ علاقمند بشم! البته به جز مواردی که درباره استرس نوشتم، بقیه ش همیشگی نیس. ولی خیلی وقتها پیش اومده.
2. تجربه بدتر من وقتی بود که داشتم با یه همکار آقا، خودش و خانومش من و همه فک و فامیلم رو می شناختند و از ما به نیکی یاد می کردند حرف می زدم، خانومش که رسید کلی منو تحویل گرفت و سلام و احوالپرسی گرم داشتیم، ولی رفتار آقاهه عوض شد جلوی خانومش! =/
4. به نظرم اگه جنبه های ناب زنانگی رو حفظ کنیم و در کنارش یه سری ویژگیهای مثبت آقایون رو هم داشته باشیم خیلی خوبه. =)
آبی
۰۶ بهمن ۹۷ , ۲۲:۲۳
وقت تون بخیر خانم شارمین عزیز
1.وقتی ناراحتم دوست دارم قهوه یا چای داغ بنوشم راستش بیشتر در اون لحظه دوست دارم فقط بخوابم. وقتی خیلی کار داشته باشم دوست ندارم چیزی بخورم استرس حاد احتمالا برای همه بی اشتهایی به همراه داره.راستش چند مورد نتونستم براش رابطه ای بین احوال و خوراکی پیدا کنم کارهای دیگه به ذهنم می اومد درباره وقتی زندگی پراز تناقص بیم و امید یا وقتی زندگی یکنواخت میشه یا استرس کمرنگه هیچ خوراکی ذهنم نیامد واکنش هام از نوع خوردنی نیست.
2.وقتی رابطه رسمی و چارچوب داره همه خط قرمزها رعایت شده یعنی احتمال زیاد مشکل از همکارتون نیست شما هم رعایت کردی ایشون هم رعایت کرده خارج از وقت اداری و در حضور همسرش لحنش سرده اشکال از همسر همکارتونه بعضی از همجنسان ما مشکوک یا به اصطلاح مراقب هستند کسی مخ همسرشون نزنه واکنش نشون میدن رعایت خط قرمز و نداشتن نیت بد هم حالیشون نیست آقا موردنظر هم از ترس باید مثل غریبه ها باهاتون حرف بزنه .
3.فکر کنم این مسائل امروزه در مملکت مون عادی شده مردم هم عادت کردند البته من هیچگاه نمیذارم کسی از روی عادی شدن و عادت کردن ملت به این رفتارها به خودش اجازه بده با منم اینطور رفتار کنه من معتقدم از ماست که بر ماست خودمون اجازه میدیم آدمها چه طوری باهامون رفتار کنند اگر هر کسی به سهم خودش به افراد امثال مدیر مرکزها نشون میداد باید رفتارش درست کنه تا بفهمه همین تحقیر و رفتارهای بی شرمانه اش دودیه که توی چشم خودحضرتعالی اش میره و شرمنده اصلی خودشه حتما تا حالا عقلش سرجایش می اومد و با شما و دیگران بی شرمانه برخورد نمیکرد این مدیر نیست یک تازه به دوران رسیده ست قابل ترحمه.
ما ملت ظلم پذیری هستیم خودمون ظلم بر خودمون روا میدونیم اینها مگه کی هستند که بخواهند با شهروند یک مملکت مخصوصا تحصیلکرده اینطور رفتار کنند.
4.آخ آخ آخ نمی دونی چه قدر بیزارم از اینکه دور و برم یکی در لفافه غیرمستقیم حرفی بزنه تا خودم مطلب رو بگیرم آخه چرا وقتی بشه راحت مستقیم چکشی اصل مطلب گفت این مدل لفافه خب؟؟؟بله خانما آزرده میشن خب بشن مشکل خودشونه دوست دارند همه به میل خودشون رفتار کنند(اطرافیانم آزرده نمیشن عادت همه ست راحت و مستقیم حرف بزنند از کلام غیرمستقیم آزرده میشن) افتخار میکنم هیچ وقت به میل و به خاطر حرف دیگران زندگی نکردم نمیکنم نخواهم کرد و ماسک برام غیر قابل درک ترین هاست درست و دقیق گقتی آزرده میشن چون نمی تونند هضم کنند راحت حرف زدن و بودن چیه!! ترجیح من صادقانه و رک رک روش چکشی هست بی خیال آزرده شدن دیگران .هر کی یک روشی داره من خانوادگی این طوری یاد گرفتما حرفم تا جایی که امکان داره محترمانه مستقیم و راحت بزنم شاید هم دلیلش اینه که برای دل خودمون زندگی کردیم و راحت بودن اساس زندگی بوده نه چیزدیگه.  
5.درسته سخته بدترین و بهترین روز انتخاب کنیم اما برای من با گذشت زمان بدترین روز عمرم رو می تونم بگم وقتی گفته میشه بدترین یکدفعه در ذهنم خودش میاد روزی که فهمیدم مادرم رفتنی ست من روزهای بد خودمو روزهای قبل فوت مادرم مخصوصا در ماههای آخر عمرش میدونم بدترین روز عمرم آخرین دیدارم در بیمارستان با مادرم بود هنوز بعد گذشت دوسال یادآوری اش برام سخت سخته.مرگ رو باور دارم مرگ حقه و بعد فوت مادرم آرامشش رو کاملا حس کردم صبوری و تسلیم بودن رو تمرین کردم و با نبودنش کنار اومدم چون میدونم دیدارم با مادرم در دنیا بهتری هست و این راهی ست که همه باید بریم .
بهترین روز خوشبختانه زیاد دارم واقعا بهترین خاطرات زندگیم هستند. مطلق نداریم واقعا هر کدوم از خاطرات خوب و بد بدون اغراق مطلقا بد و خوب نیستند همین موضوع رفتن همیشگی مادرم خب نمیتونم بگم مطلقا بدترینه جدی میگما قبلا هم در کامنتام گفتم مرگ سهم همه ماست و نوعی رها شدنه پذیرش خود مرگ هم بستگی به دیدگاه افراد داره مطلقا مرگ مادرم رو بد نمیدونم رسیدن به عشق خدایی و آرامش فرا زمینی لطفش خیلی زیاده فقط کافیه به درکش رسید فقط از جنبه دوری و دلتنگی میشه گفت خاطره بد زندگی ما آدمها محسوب میشه پس صرفا تمام و کمال بد نیست  خوشبختی و شادی مطلق هم نداریم در هر موضوعی ورود کنیم فکر و استدلال کنیم به یک نتیجه میرسیم در این دنیا همه چی نسبی ست نه مطلق.
درباره بدترین و بهترین فردی که در زندگی دیده ایم این که ااااصلا جوابش نمیتونه مطلق باشه درباره آدمها راحت نمیشه به جمع بندی ثابت و دقیقی رسید حالا بماند که آدمها تغییر می کنند و این مسله خودش عاملی برای مطلق نبودن برداشت هاست .
+شارمین جانم میدونی چیه منم خیلی سعی میکنم کامنتام طولانی نشه ولی هیچگاه دست خودم نبوده و نیست اگر به بخشیدن شما بابت این پست طولانی باشه پس من چی باید بگم شما و دیگران لطف کنید مرا خیلی خیلی ببخشید به عنوان یک کامنت گذار همیشه نوشته هام طولانی ست .
شارمین باورت میشه گاهی به همین اندازه از نوشته هام هم قانع نیستم بیشتر میخوام بنویسم اما یک نگاهی به نوشته هام میندازم با تعجب با خودم میگم زیاد شد ارسال کن دیگه اصلا هم متوجه نمیشم کلی تایپ کردم سریع و بدون معطلی در عین نوشتن تایپ میکنم به خاطر همین سرعت عمل هیچ وقت از نوشتن طولانی خسته نشدم و صد در صد این موضوع نوعی احترام و علاقمندی خودم به وبلاگ نویس میدونم دوست دارم هر آن چه در توانم هست درباره پست بنویسم و البته ذاتا به کم گویی هیچ وقت عادت نداشتم .  

پاسخ :

وقت شما به هم به خیر آبی جان.
1. خواب که اولویت اول برای من! بی آب و غذا بودن رو می تونم تحمل کنم، ولی کم خوابی رسما دیوانه م می کنه!
2. خب من فکر می کنم این احتمال هم وجود داره که خود اون مرد خرده شیشه داشته باشه که خانومش بهش اعتماد نداره. ببین من یه استاد خیلی جوون داشتم که با هم کار می کردیم ولی طوری با خانومش برخورد می کرد که هیچ حساسیتی روی من نداشت (حتی با وجودی که از من پیش خانومش تعریف می کرد یا مثلا اگه خانومش زنگ می زد راحت می گفت الان خانم امیریان اینجاست یا تلفنهای منو به راحتی جلوی خانومش جواب می داد با همون لحن و کیفیت همیشگی.) یا مثلا یکی از دخترای فامیل، وقتی ازدواج کرد خیلی روی روابط همسرش با دخترها حساس بود؛ مخصوصا من که از قبل همسرش رو می شناختم. طوری شده بود که من حتی برای سلام و احوالپرسی با همسرش استرس می گرفتم. ولی همسرش اون قدر خوب با این مساله برخورد کرد و اعتماد خانومش رو جلب کرد که سر یه موضوعی، خانوم شماره همراه شوهرش رو برام فرستاد گفت خودت باهاش حرف بزن!
3. باهات موافقم. شاید منم باید واکنشی نشون می دادم و اعتراضی می کردم. ولی به نظرم اومد اون آدمه اصلا ارزشش رو ندارن. 
4. اگه می تونستیم صادقانه، رک و مودب حرفهامون رو به همدیگه می زدیم خیلی خوب بود. متاسفانه آبی جان تو جامعه ما خیلی آدمها به اسم رک بودن توهین می کنند. ولی خیلی خوبه اگه بتونیم هم نرم و مودب باشیم هم رک و صادق.
من صداقت و روراستی تو رو خیلی دوست دارم. 
5. خدا مادرت رو رحمت کنه و ان شالله که روحش غرق آرامش باشه. از دست دادن مادر واقعا می تونه تلخ ترین و بدترین اتفاق زندگی آدم باشه. ولی نگاه تو به مرگ خیلی قشنگه و می تونه باعث آرامش آدم در این مواقع باشه.

+ اتفاقا کامنتهای طولانی حس خوبی به آدم میده. این حس که یه نفر پستهای وبلاگت رو با دقت و علاقه خونده و براش مهم بوده که واکنش و نظرش نسبت به هر خط و هر بند رو به طور مفصل بنویسه آدم رو پر از انرژی مثبت می کنه. من کامنتهای طولانی رو دوست دارم؛ مخصوصا وقتی نظر و ایده ای در اون هست که منو به فکر وامیداره و باعث میشه موضوعی رو از دیدگاه دیگه هم ببینم یا با نظرات مخالف و موافق خودم و استدلالهاشون آشنا بشم. اینجا اصلا نیازی نیست دغدغه طولانی شدن داشته باشی. هر چی به ذهنت میرسه بنویس. من می خونم و لذت می برم.
من گاهی بعد از نوشتن یه پست می شینم یه جوری ویرایشش می کنم که یه کم کوتاهتر بشه ولی باز چیزهای جدید به ذهنم میرسه که مجبور میشم بذارم برای پست بعدی!
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan