کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

و...

۱. آدم‌ها با "همه‌ی" تفاوت‌هایشان قشنگ نیستند. در واقع همه‌ی تفاوت‌ها خوب نیست. غم‌انگیز است این که یک نفر از شدت رقت قلب، برای درد کشیدن کسی که حتی یک بار هم ندیده اشک می‌ریزد و یک نفر دیگر، به آسانی حق نفس کشیدن را از دیگری می‌گیرد. کاش در مهربان بودن، تفاوتی بین آدم‌ها نبود...


۲. با این‌که این روزها دوباره وارد فاز "لحظه به لحظه به فکر آرمین بودن" شده‌ام، ولی بابت آن حالم بد نیست. چند شب پیش در خواب، محکم بغلش کردم و گریستم. اما صبح حال بدی نداشتم. حس می‌کنم خودش هم از این اوضاع راضی است.


۳. در کلاس‌هایم راجع به مسائل سیاسی حرف می‌زنیم؛ خیلی حرف‌ها. روی محتوای حرف‌ها کم‌تر تکیه می‌کنم؛ قرار نیست با هم به توافق برسیم. بیش‌تر سعی می‌کنم دانشجوهایم را تشویق کنم که با ذهنیت فلسفی به ماجراها نگاه کنند. یعنی با انعطاف‌پذیری، جامعیت و ژرف‌نگری. گاهی موفق می‌شوم، خیلی وقت‌ها نه. 


۴. وسط همه تلخی‌ها و غم‌ها، گاهی ته دلم حس خوبی دارم. انگار که زندگی قشنگ باشد! یا نمی‌دانم؛ شاید هم قرار است بعداً قشنگ شود. گاهی، احساسات عرفانی بهم دست می‌دهد! :))) حس می‌کنم با هر سختی آسانی‌ای هست و حقیقت دنیا زیبا است و خدا دارد نگاهمان می‌کند و پشت هر حادثه‌ی تلخ و هر حسرت بزرگ، حکمتی آرام‌کننده وجود دارد و چیزی که در نهایت می‌ماند آرامش محض است.


۵. تازگی‌ها روزهای هفته زود می‌گذرند؛ شاید چون اخیرا هیچ کار مفیدی به جز دانشگاه و کلینیک رفتن انجام نمی‌دهم و بقیه وقتم را استراحت می‌کنم، فیلم می‌بینم، بازی می‌کنم و... زندگی بی‌دغدغه یا دست کم با دغدغه‌های کم خیلی خوب است.


۶. ریحانه نوشته بود که رانندگی با ماشین سنگین را دوست دارد. من از بین ماشین‌ها، عاشق تراکتورم و خیلی دوست دارم برای یک بار هم که شده سوارش شوم؛ اگر خودم راننده‌اش باشم که چه بهتر. 

تسنیم ‌‌
۱۳ آبان ۰۱ , ۱۹:۰۶

منم به شدت دوست دارم ماشین سنگین برونم. یه بارم پشت تراکتور سوار شده‌م، ولی نروندم :)

پاسخ :

امیدوارم به آرزوت برسی.
همین پشت تراکتور سوار شدن هم بهتر از هیچیه
محمد حسین
۱۲ آبان ۰۱ , ۲۲:۲۱

نظری به ذهنم نمیرسه ولی حس کردم باید بگم تو همه موارد نکات عالیی بود
نمیدونم چرا بعضی وقتا خوشیفتگانه فکر میکنم تاییدم رو جملات هم مهمه، باید بگمش :))))

پاسخ :

مرسی :)
نه اتفاقا خوبه که بگید. همیشه که نباید مخالفت کنید :)))
ربولی حسن کور
۱۲ آبان ۰۱ , ۰۸:۳۳

سلام

من یک بار سوار تراکتور شدم البته نه به عنوان راننده.

توی دوران طرح برای چند روز به عنوان ماموریت رفتم به یکی از روستاهای به شدت دورافتاده.

یه بار رفتم به مخابرات روستا تا به شبکه زنگ بزنم وقتی اومدم بیرون دیدم یه نفر با تراکتور دم دره و میگه یه مریض بدحال آوردیم درمونگاه بیا بریم ببینش!

پاسخ :

سلام.
چه باحال :)))
خودت باش
۱۱ آبان ۰۱ , ۲۱:۴۴

من حوصله  بحث سیاسی ندارم. دیوونه شدم از بس همه جا بحثه!

پاسخ :

سر کلاس ناخودآگاه پیش میاد
** دلژین **
۱۱ آبان ۰۱ , ۲۱:۲۰

اخه بعضی از رفتن ها قابل توجیه و یا قابل انتظاره 

این مدل رفتن کلی پشتش چرا به همراه داره 

میتونم حس کنم که چی میگی کاملا :( 

البته به نظرم طبیعیم هست الان این حس ها رو تجربه میکنی ، فکر نمیکنم هیچ وقت برا هیچ کس‌عادی بشه این فقدان 

-مراقب خودت باش 

پاسخ :

همین‌طوره‌
مرسی از همدلیت عزیزم.
فدات شم. تو هم مراقب خودت باش
Reyhane R
۱۱ آبان ۰۱ , ۱۹:۳۴

تصورت کردم پشت تراکتور چقده جذاب میشی🤭😁😍

پاسخ :

😂
من اگه یه بار تراکتور روندم یه بارم با موتور رفتم سر کار و برگشتم، دیگه لازم نیست تو اعلامیه‌م بنویسن جوان ناکام! :))))
** دلژین **
۱۱ آبان ۰۱ , ۱۷:۵۵

من اختلال سوگ دارم 

برای هیچ کدوم از عزیزانی که با مرگ یا جدایی از دستشون دادم درست و حسابی سوگواری نکردم ... 

انگار بلد نباشم ..،

پاسخ :

دلژین من برای داداشم با همه وجود سوگواری کردم. کارهایی کردم که خودمم از خودم انتظار نداشتم؛ یه جوری عزاداری کردم که بقیه جمع می‌شدن آرومم کنن. ولی بازم انگار برام کم بود. بازم همیشه فکر می‌کنم به اندازه کافی سوگواری نکردم
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan