کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

سوال‌های آرتمیس

ظهر داداشم یه سر اومد خونه‌مون. بعد که رفته بود خونه خودش، به آرتمیس گفته: من پیش عمه شارمین بودم. ارتمیس هم زده زیر گریه و کلی گریه کرده!

شب آوردش این‌جا. با هم کلی بازی کردیم و خوراکی خوردیم و عجیب این که کلی هم حرف زد و برخلاف همیشه که بیش‌تر جواب می‌داد، حالا سوال می‌پرسید اونم سوالای فلسفی عمیق!😂


مثلا داریم می‌ریم اتاق من، مامان رو نشون می‌ده می‌گه: این مامان جونه؟
یه کم بعد داداشم داره باهام حرف می‌زنه، یهو آرتمیس می‌پره وسط حرفش می‌گه: تو مامان جونا دوس داری؟
بعدتر ، دارم براش تو دستم انار دون می‌کنم و می‌خوره، یهو می‌گه: "سارا به تو می‌گه عمه؟"😁 می‌گم: "نه می‌گه خاله." یه کم بعد تستش کردم که یه وقت هوس نکنه دوباره بهم بگه خاله. پرسیدم: سارا به من چی می‌گه؟ گفت: خاله. گفتم تو چی می‌گی؟ گفت عمه.
خدا رو شکر دیگه این مساله از نظر تئوری و عملی حل شد براش :)))

یه بارم پرسید: بابا گوشیش رو به تو می‌ده؟ گفتم نه، به تو می‌ده؟ گفت آره.

یه بارم یهو چشم تو چشم مامانش گفت: مامان منو اذیت می‌کنه😐😂


خودت باش
۰۶ آبان ۰۱ , ۲۱:۱۹

این لحظه‌ها رو دریاب...

 

پاسخ :

درمی‌یابم :)
یاسی ترین
۰۲ آبان ۰۱ , ۲۱:۳۴

خوشم میاد بچه رو همه جوره تست می‌کنی 🤣🤣🤣 عجب گرفتاری شده عمه‌ش شدیا

پاسخ :

🤣🤣🤣🤣
می‌خواست اولین و شاید تنها برادرزاده من نشه
حامد سپهر
۰۲ آبان ۰۱ , ۱۲:۵۳

خواهر زاده‌ی من کوچیک که بود بهش میگفتی غذاتو بخور، میگفت خدا هم غذا میخوره؟ بهش میگفتی برو دسشویی، میگفت خدا هم جیش میکنه؟ میگفتی بچه بگیر بخواب، میگفت خدا هم میخوابه؟:)) اصلا یه گیر سه‌پیچی داده به خدا که نگو:))

پاسخ :

😂😂😂
کاش پا تو کفش یکی دیگه می‌کرد اقلا :)
** دلژین **
۰۲ آبان ۰۱ , ۰۹:۳۴

بچه ها عااالین :))

پاسخ :

خیلی :)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan