کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفتر خاطرات یک عمه (۲۴)

۱. دارم براش انار دون می‌کنم و اونم در لحظه می‌خوره! نصف انار رو دون می‌کنم نصف دیگه رو می‌ذارم جلوی خودم می‌گم اینم مال عمه. ازم می‌گیره می‌گه: اینم مال خودمه! 

من با این بچه سر انار خوردن به مشکل می‌خورم آخر!😂


۲. می‌گم: آرتمیس نرو. امشب پیش عمه بخواب. می‌گه نه. می‌گم: عمه تنها می‌شه. کی پیش عمه بخوابه؟ می‌گه: من پیش مامان می‌خوابم. می‌گم: بخواب پیش عمه که یه پیشی هم بیاریم تو اتاق کنارمون بخوابه. چشماش برق می‌زنه می‌گه باشه. باباش می‌گه: آرتمیس بریم؟ می‌گه: نه. من نمیام. می‌گم: پیش عمه می‌خوابی؟ می‌گه: آره. می‌گم: پیشی گفته من نمیام. می‌خواد پیش مامان خودش بخوابه‌. تا اینو می‌گم می‌ره پیش باباش می‌گه بریم! یعنی عمه کم‌تر از گربه‌س براش!😐🤣


۳. وقتی من نباشم، عاشق مامانمه و از سر و کولش بالا می‌ره. من که از راه می‌رسم دیگه مامانم رو نمی‌شناسه و اگه مامانم باهاش حرف بزنه اخم می‌کنه یا حتی ممکنه بزنه!☹😐


۴. یه سوئی‌شرت و اسکارف جدید پوشیده. همین که منو دیده، اول دو طرف سوئی‌شرتش رو می‌گیره تکون می‌ده و با خنده نگام می‌کنه. وقتی خوب ذوق کردم که چه‌قدر لباست خوشگله، با دست اسکارفش رو نشون می‌ده تا واسه اونم ذوق کنم:)))


۵. اون آرتمیسی که کلا از عمه خوشش نمی‌اومد، الان در سن دو سال و سه ماه و هشت روزگی، به عمه شیرین می‌گه: عمه جون خوشگل و نازم. و سارا رو از روی پای عمه شیرین پس می‌زنه تا خودش بشینه و دیشب سر این که یا من از خونه‌شون نرم یا اونم باهام میاد کلی گریه کرد. در ضمن دیروزم تو پارک، دخترعموهام هی به تنها برادرزاده‌شون آرتمیس رو نشون می‌دادن که: ببین همه‌ش رو پای عمه‌هاش نشسته، تو چرا نمیای پیش ما. یعنی الان الگوی عمه‌دوستی شده و سایر عمه‌ها به ما غبطه می‌خورن :)


هوپ ...
۰۱ آبان ۰۱ , ۲۳:۱۹

والا من خودم عمه‌هامو بیشتر دوست دارم. 

پاسخ :

چه خوب :)))
خودت باش
۰۱ آبان ۰۱ , ۲۱:۳۱

عمه‌ها خیلی خوب و باحال هستند!

 

پاسخ :

بسیااار
ربولی حسن کور
۳۰ مهر ۰۱ , ۱۴:۰۱

سلام

پس بالاخره براش از خاله به عمه تغییر مقام دادین!

پاسخ :

سلام.
بله یه دو ماهی هست :)))
محبوب حبیب
۳۰ مهر ۰۱ , ۱۳:۵۶

خوب به استقامت تون تبریک میگم. 

 

از مقام تنفر از عمه حداقل پایین اومده در چند حوزه.

 

حالا در چند حوزه بی تفاوت هست مثل اون قضیه گربه و اینا... 

 

بازم ادامه بده. تو میتونی شارمین جان. 

 

 

حالا جدای از شوخی، دختر من هییییچ وقت تلفنی با کسی حرف زدن رو دوست نداشت. مادر همسرم و مادرم این رفتارش رو دوست نداشتن. 

 

مادر همسرم تقریبا بی خیال شد که محبت دخترم رو جلب کنه.

 

مادر خودم هر روز و هر. روز بهش زنگ زد. و دخترم نمی رفت پای تلفن. و من می‌گفتم مامان بیخیال شو. این کلا تلفن دوست نداره. به محبتش مرتبط نیست. 

 

 

و مامان بعد بیخیال نشد. 

 

حالا که دخترم شش ساله است خودش به صورت خودجوش، زنگ میزنه به مامان جون باهاش حرف میزنه.

 

البته فقط یه مامان جون. معلومه کدوم؟ 

 

 

پاسخ :

آره خیلی خوب شده وگرنه من دق می‌کردم😂

باریک‌ا... به تلاش و صبوری مامانت😍😍😍

ارتمیس هم به باباش می‌گه زنگ بزن با عمه حرف بزنم. ولی پشت تلفن سکوت می‌کنه و فقط به حرفای من گوش می‌ده😁
یاسی ترین
۳۰ مهر ۰۱ , ۱۰:۳۶

با اینکه خیلی آدم فروشه 🤣 یا بهتره بگم عمه فروشه 

ولی الگوی عمه دوستی شده 😁😁😁😁♥️♥️♥️♥️ عزیزدلم 

پاسخ :

ببین وضع بقیه عمه‌ها چه‌قدر خرابه که آرتمیس شده برادرزاده نمونه😂😂😂
آقای همکار
۳۰ مهر ۰۱ , ۰۹:۴۷

من از وقتی چشم باز کردم 3 تا عمه پیر داشتم یکی از یکی فسیل تر. حوصله خودشون رو هم نداشتن چه برسه به من :)

پاسخ :

:))) خدا حفظشون کنه به هر حال
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan