دلتنگی شعور دارد؛ کم کم معنی "دیگر نیست" را میفهمد. و آن وقت آدم از آن مرحله که دلش میخواست صورت فرد از دسترفتهاش را ببیند، دستش را بگیرد، بغلش کند و چهره به چهره حرف بزنند و بخندند میرسد به آنجا که دلتنگ سلام کردن بیجوابش، دیدن چهرهی سنگی و ثابتش، لمس سردی سنگ مزار، نشستن کنار قبر و دست بردن لای گلهای روی آن و قران خواندن میشود... هر هفته، هر روز، هر ساعت...
+ این هفته آرمین و دایی را جدا جدا خواب دیدم. به هر دو التماس کردم که به دنیایمان برگردند. هر دو گفتند که تازه از آنجا راحت شدهاند!😶
- جمعه ۲۴ دی ۰۰ , ۱۲:۲۵