کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خدا قوت یعنی این!

دو تا از مراجع‌های امروزم، یک خدا قوت بزرگ به تمام خستگی‌های این چند وقت بودند:


اولی، نازنین، دختر نوجوانی با درجه هوشی متوسط، حافظه ضعیف و اضطراب بالا که اولین بار، حدود سه ماه پیش، مادرش او را به خاطر مشکلات تحصیلی فراوان به کلینیکم آورد و من بهش اعلام کردم تا وقتی اضطرابش درمان نشود، هیچ کار دیگری نمی‌توانم برایش انجام دهم. 


جلساتمان را شروع کرده بودیم و خیلی کند پیش می‌رفتیم. نازنین تمام تلاشش را می‌کرد ولی باید مسائل را بیش از حد برایش ساده می‌کردی و بارها و بارها با هم تمرین می‌کردید تا یاد می‌گرفت. برای تکالیفی مثل تنفس عمیق و... که باید روزانه انجام می‌داد، یکی در میان اتجام می‌شد ولی در جلسات، جدی و باپشتکار بود.


اخرین جلسه قبل از امروزمان حدود یک ماه پیش برگزار شده بود و قرار گذاشته بودیم جلسه بعدی زمانی باشد که دو هفته پشت سر هم، تکلیف روزانه‌ای را که به او داده‌ام انجام داده باشد.


امروز آمد. تکالیف را دو هفته پراکنده و دو هفته مستمر انجام داده بود. مادرش گفت پیشرفت درسی‌اش خوب بوده، اضطرابش کم شده، کابوس و نیمه‌شب‌بیداری‌هایش نزدیک به صفر شده. همه‌ی این‌ها را در برق چشم‌های نازنین هم می‌شد دید. چهره‌اش شاد بود. نه این که هیچ ردی از اضطراب نباشد. ولی آرامش هم بود. خودش هم می‌گفت نسبت به قبل خوشحال‌تر است.




نفر دوم ساینا بود. دختر کلاس چهارمی که هفته پیش، پدر و مادرش او را به زور اورده بودند و گفتند قبلا او را جای دیگری برده‌اند و فقط یک جلسه رفته و دیگر حاضر نشده برود. 


آن روز هم حاضر نبود بدون والدینش در اتاق بماند. بدون هیچ سوال و جوابی، کاملا مشخص بود که اضطراب وحشتناکی دارد. در جواب سوال‌های ساده‌ای مثل کلاس چندمی، حضوری را بیش‌تر دوست داری یا آنلاین و... می‌خواست بزند زیر گریه و با چشم‌های خیسش زل می‌زد به مادرش تا او را از آن شرایط دشوار نجات دهد!


تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که دهانم را ببندم و با هم بازی کنیم. بازی کردیم؛ با آزادی کامل او؛ با راهنمایی گرفتن از او. خیلی بهش خوش گذشت و به وضوح معلوم بود که حالش بهتر است. حتی در طول بازی یکی دو بار هم خندید!


بعد از بازی، برایش توضیح دادم که هیچ اجباری برای آمدن ندارد. گفتم این‌جا ما به کمک همدیگر مسائل را حل می‌کنیم و اگر بچه‌ای دلش نخواهد من به او کمک کنم، به زور که این کار را نمی‌کنم. گفتم من خیلی دلم می‌خواهد تو را دوباره ببینم. ولی تصمیم با خودت است. می‌توانی فکرهایت را بکنی و اگر دیدی دوست داری دوباره بیایی، به مامان بگو تا زنگ بزند و نوبت بگیرد. اگر هم دوست نداشتی می‌توانی نیایی. شاید هفته بعد نخواستی بیایی ولی مثلا دو ماه دیگر فکر کردی بهتر است بیایی. میل خودت است. هر وقت که خواستی. 


خداحافظی کردیم. بیرون، دوباره با چشم‌های خیس به مادرش گفته بود که نوبت نگیرد و رفته بودند. امروز وقتی اسم ساینا را بین مراجعین دیدم، فکر کردم: خدا کند به زور نباشد. نبود. 


به درخواست من، حاضر شد بدون مادرش در اتاق باشد. گفت جلسه قبلی را دوست داشته و خودش تصمیم گرفته دوباره بیاید. با هم حرف زدیم و بازی کردیم. بهش خوش می‌گذشت. می‌خندید. فقط یک بار چشن‌هایش خیس شد. بقیه مدت سر حال به نظر می‌آمد.


با پدر و مادرش که حرف زدم، گفتند واقعا خودش خواسته بیاید و اتفاقا خیلی هم ذوق داشته. برای آن‌ها هم جالب بود و خوشحال بودند. وقتی رفتند بیرون، ساینا سرش را از لای در داخل اتاق آورد و با مهربانی گفت: خدافظ خانوم 😍

مونا
۱۰ آذر ۰۰ , ۰۰:۴۱

شارمین عزیز

امان از اضطراب

این لعنتی چطور می تواند همه چیز را مختل کند

می دانم جنبه ی ارثی هم دارد اما چطور در دنیای مرفه امروز بچه ها اینطور مضطرب بزرگ می شوند؟

پاسخ :

مونا جان متاسفانه الان انتظارات والدین از بچه‌ها خیلی زیاد و غیرواقع‌بینانه‌س. چون فکر می‌کنن وقتی هر جور امکاناتی فراهمه، بچه‌شون باید همه چیز تمام بشه. متاسفانه خیلی‌هاشون نیمچه دانشی تو تربیت و روانشناسی به دست آوردن (به لطف فضای مجازی) و گاهی اون دانش رو به طور غیرقابل انعطاف و دیکتاتورانه به کار می‌برن و گاهی بی‌خیالش میشن. تناقضی که نتیجه این فراینده، بچه رو سردرگم و مضطرب می‌کنه.
و چندین دلیل دیگه...
خودت باش
۰۹ آذر ۰۰ , ۲۲:۰۶

ایشالا این حس خوب بیشتر بشه...

پاسخ :

مرسی عزیزم. ایشالا
ربولی حسن کور
۰۹ آذر ۰۰ , ۱۵:۵۲

سلام

پس قدر عسلو باید بیشتر بدونم!

پاسخ :

سلام.
نه تنها، عسل، بلکه قدر خودتون و «حج خانوم!» رو هم بدونید :)))
تسنیم ‌‌
۰۸ آذر ۰۰ , ۲۰:۵۳

به صورت مجازی تست یانگ رو دادم و روانشناسه بهم گفت بازداری هیجانی و انزوای اجتماعیم بالاست و براش قابل تشخیص نیستم!! البته بازداری هیجانی رو کاملا قبول دارم و به همین دلیل هم می‌خوام که اگه مشاوره خواستم بگیرم حضوری باشه. مجازی که اصلا و ابدا نمی‌تونم با کسی راجع به این مسائل صحبت کنم. واسه همین دیگه دنبال مجازی نیستم. می‌خوام اگه شد همین‌جوری شانسی برم پیش یکی ببینم چی میشه :) البته نمی‌دونم این مثلا دلایلی که گفتم، دلیل منطقی‌ای هستن یا نه :)

پاسخ :

کلا به نظرم مشاوره حضوری خیلی بهتر از آنلاینه. امیدوارم یه خوبش به پستت بخوره
یاسی ترین
۰۸ آذر ۰۰ , ۱۶:۵۰

چقدر حس خوبی به تو میده وقتی این تغییرها رو میبینی 😍😍😍

ما هم بهت افتخار میکنم ♥️💪

کاشکی همه‌ی آدمها شرایطش رو داشتن که هر هفته مشاوره بگیرن.

همه لازم داریم 

پاسخ :

خیلی زیاد 😍
فدای تو مهربونم...


کاااااااشششش...
تسنیم ‌‌
۰۸ آذر ۰۰ , ۱۴:۱۲

الان البته از مشاوره‌ی مجازی منصرف شدم، فقط این سواله از همون موقع تو ذهنمه که مگه قرار نبود یه نفرو به من معرفی کنین؟ :))

پاسخ :

واقعا؟! 🙈🙈🙈
حالا معرفی نکنم؟
محمد حسین
۰۸ آذر ۰۰ , ۱۳:۲۸

سلااام

چه عالییی :)

 

ممنون، حس واقعا خوبی گرفتم از این دو تا روایت

پاسخ :

سلام.
خدا رو شکر :)
ان‌شالله کم کم این روایت‌ها رو تو وب شما بخونیم
مامان یک فرشته
۰۸ آذر ۰۰ , ۱۳:۱۰

حال ما هم خوب شد با خوندنشون

خدا قوت

پاسخ :

سلامت باشی.
خدا رو شکر
نگار
۰۸ آذر ۰۰ , ۱۰:۴۴

اون لحظه‌ای که بچه‌ها اعتماد می‌کنن بالاخره، خیلی قشنگه....

حالا من رو گاهی میذارن مربی جذب مجموعه باشم

یجوری بهم اعتماد میکنن که دیوانه میشیم هممون

چون باز بچه فقط با منه و با کس دیگه‌ای ارتباط نمیگیره.

پاسخ :

به شدت 

باریک‌ا... نگار 😍
حامد سپهر
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۹:۲۳

چه حس خوبیه که آدم نتیجه‌ی کارش رو به وضوح ببینه:)

ایول خانم دکتر:)

پاسخ :

فوق‌العاده‌س :)

مرسی 😊
هـیوا .
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۸:۲۰

سلام

خدا قوت

چقدر تصور مضطرب بودن آدمها تا این حد ، ناراحت کننده است...

پاسخ :

سلام. 
ممنون سلامت باشید.
بله خیلی
هوپ ...
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۷:۴۹

خداقوت خانوممممی :-* 

میدونم چه حس خوبی بهت دادن، بیش باد!

پاسخ :

فدای تو... مرسی 😍
گندم بانو
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۷:۳۵

چقدر دلم سوخت براشون:(

باز خدا رو.شکر که حالشون بهتره...

اما چندتا بچه اینجوری دیگه وجود داره که حتی به فکرشون هم نمیرسه که ببرنشون مشاوره؟:(((

پاسخ :

متاسفانه زیاد...😥
صبا ..
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۲:۰۰

آخیش :) چقدر خوب بودن اینا :)

 

خدا قوت خانوم :)

پاسخ :

عزیزم مرسی 😘
جهانِ هیچ
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۰:۲۶

منم باید برم پیش مشاور حتی دکتر جراح قلبم تاکید داره که برم ولی نمی دونم چرا همش عقب میندازم :(

پاسخ :

همیشه شروعش سخته. خودتون رو مجبور کنید. 
رها
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۰:۲۲

شارمین جان موضوع اضطراب کودکان تو عصر جدید انقدر شایع شده یا همیشه بوده من زیاد شاهدشم

پاسخ :

الان زیاد شده عزیزم
x
۰۸ آذر ۰۰ , ۰۰:۰۹

کاش میشد منم بیام پیشت:(

 

پاسخ :

عزیزم
ن. ..
۰۷ آذر ۰۰ , ۲۳:۱۰

چرا این همه اضطراب دارن؟ 

پاسخ :

معمولا بچه‌هایی که از طرف خونواده خیلی تحت فشارن و توقعات والدینشون بالاست این‌طوری می‌شن.
یاس ارغوانی🌱
۰۷ آذر ۰۰ , ۲۳:۰۰

کاش منم یه دختر کوچولو بودم و شرایطش بود برام که بیام پیش شما :(

خیلی خیلی از لحاظ روحی نیاز دارم به مشاور.

خدا خیرتون بده :)

 

پاسخ :

عزیزم😥
نذار دیر باشه یاس... حتما یه روان‌شناس خوب برای خودت پیدا کن...


سلامت باشی 😘
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
۰۷ آذر ۰۰ , ۲۲:۳۹

خدا قوت خانوم :)

پاسخ :

سلامت باشید
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan