گفت:
_ "دو سال از جداییمون گذشته؛ ولی من هنوزم دوسش دارم. اگه بخواد برگرده منم مشتاقم."
گفتم:
_ "پس چرا برای برگشتنش کاری نمیکنید؟"
گفت:
_ "من رفتم پیش یه روانشناس. خیلی حرفها زدیم. همهی شرایطمون رو براش گفتم. گفت خیلی جای امیدواری هست که دوباره برگردید سر خونه و زندگیتون و این بار زندگی بهتری داشته باشید. گفت دفعه بعدی با هم بیاید. من خیلی خوشحال شدم. میخواستم بهش بگم و با هم بریم. ولی..."
چند ثانیه مکث کرد. چهرهاش حالت غمگین به خود گرفت. انگار کلمات به زور از دهانش خارج میشد:
_ "ولی قبل از این که بهش بگم، بهم گفت داره با اون پسره آشنا میشه و پسر خوبیه و از این حرفها... منم دیگه چیزی نگفتم. گفتم بذار تکلیفش با اون روشن بشه. اگه با هم به جایی نرسیدن بهش میگم!"
گفتم:
_ "یعنی نمیخواید هیچ تلاشی بکنید؟ اون دلش میخواد شما یه قدمی بردارید. دوست داره برای برگردوندنش تلاش کنید."
گفت:
_ "میدونم... ولی شاید با اون خوشبختتر بشه! من بهش گفتهم اگه برگرده، باید به هم قول بدیم همدیگه رو همینطوری که هستیم بپذیریم. من میتونم ولی اون میگه نمیتونه و میترسه با رفتارهاش منو آزار بده."
گفتم:
_ "به نظرم هر دوتون دارید توجیه میکنید."
گفت:
_ "وقتی فقط من تلاش کنم و اون هیچ تلاشی نکنی، بعدا اگه هر اتفاقی بیفته میگه تو مقصری، تو اومدی، تو خواستی، تو منو از بودن با فلان منصرف کردی..."
اینها بخشی از گفتگوی من و یه آشنای قدیمی بود. نه این که عین مکالمه این باشه؛ ولی محتوای کلی همین بود. الان داشتم فکر میکردم چند نفر روی این کره خاکی هستند که با چنین دلایلی از با هم بودن چشم پوشیدند؟!
۱. نظر شما در مورد این گفتگو چیه؟
۲. به نظرتون این که آدم خودش رو از یه رابطه (که خواهانشه) بیرون بکشه به این دلیل که طرف مقابل اینطوری خوشحالتره یا این طوری خواسته درسته؟!
۳. به نظرتون میشه نشست و انتظار داشت طرف مقابل کارها رو درست کنه و برای به هم رسیدن تلاش کنه؟
۴.به نظرتون هر دو نفری که همدیگه رو دوست دارن، میتونن با کمی گذشت و فداکاری کنار هم زندگی کنند؟
۵. به نظرتون ته هر رابطهی خوشایندی باید ازدواج باشه؟
اگه حوصله داشتید نظرتون رو بگید. خودم هم به صورت کامنت یا پست مستقل مینویسم...
- جمعه ۱۴ آبان ۰۰ , ۲۳:۳۰
- ادامه مطلب