کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خاطره‌بازی

روز جمعه در پیج کاری‌ام عکسی از آرمین منتشر کردم و از فالورهایم خواستم در سالگرد رفتنش برایش دعا کنند. حجم بالایی از پیام‌های همدلی و طلب رحمت الهی دریافت کردم که نشان‌دهنده مهربانی و نوع‌دوستی آن‌ها بود.

لابه‌لای همه‌ی ریپلای‌های این استوری، یکی توجهم را جلب کرد. اولین بار بود که در پیجم پیام ارسال می‌کرد. اسم و فامیلش آشنا بود؛ مثلاً فرض کنید محمد امیریان. در قسمت بیو نوشته بود وکیل است و داور کشوری فلان رشته‌ی ورزشی. 

علت جلب توجهم به پیامش این بود که لحن صمیمانه‌ای در نوشته‌اش حس می‌شد؛ طوری که انگار هم مرا و هم آرمین را از نزدیک می‌شناسد. اما هیچ عکس شخصی در پیجش نبود تا ببینم می‌شناسم یا نه.

پیجش را برای شیرین (آبجی کوچیکه) فرستادم شاید بشناسد. شیرین متخصص شناختن آدم‌ها است. دانشجوی لیسانس که بودم یک بار با من به دانشگاه آمد و هنوز یک دور در دانشکده نچرخیده بود که پسری را نشانم داد و گفت: "اینو ببین! برادرزاده‌ی فلان همسایه‌س که تو بچگی تو کوچه باهاش بازی می‌کردیم!" شاید آخرین باری که ما این پسر را دیده بودیم همان دوران بازی در کوچه بود؛ من هم هیچ وقت در دانشکده ندیده بودمش یا اگر دیده بودم متوجه نشدم که کیست. ولی خواهرم نیامده شناخت!

خلاصه پیج را برایش فرستادم و شیرین داشت حدس می‌زد که شاید فلانی یا بهمانی باشد که دیدم دوباره پیام داد: 
_خانم دکتر شناختید؟
+ نه متاسفانه
_ اشکالی نداره شما یکی از شیطون‌های قدیمی کانون محسوب کنید😊🌹
منظورش کانون پرورش فکری بود. بلافاصله شناختمش. نه به خاطر این که اسم و فامیلش خیلی خاص باشد و در ذهن بماند! بلکه به خاطر شیطنتی که روزهای اول، با اسمش کرد! 

آن‌وقت‌ها ما در کانون دو تا محمد امیریان داشتیم که یکیشان پسردایی من بود ولی آن یکی که همان وکیل فعلی باشد نمی‌دانست. هر دو در مقطع راهنمایی درس می‌خواندند.

آقای وکیل فعلی بعد از کلاس آمد گفت: خانم امیریان می‌شه داستان منو الان بخونید؟ ازش خواستم برگه‌اش را از بین داستان‌های بقیه پیدا کند و او در کمال آرامش، داستان پسردایی مرا (که در نوشتن قوی بود) بیرون کشید و گذاشت روی بقیه‌ی داستان‌ها! و توصیح داد: 
_ دو تا محمد امیریان داریم. این منم!
+ واقعا؟
_ بله. یه محمد امیریان فرزند فلانی، که منم. یه محمد امیریان فرزند بهمانی که اون‌جاس.
+ فلانی دایی منه‌ها!
زد زیر خنده و رفت!😶😂

خلاصه حالا همین پسربچه‌ی تخس دیروز داشت با من چت می‌کرد. بهش گفتم که شناختمش. کمی تعارف تکه‌پاره کردم و در نهایت بهش گفتم: "شماها کی وقت کردید انقد بزرگ بشید؟" 

واقعاها! انگار همین دیروز بود که کانون افتتاح شد و ما با اولین گروه از ثبت‌نامی‌ها مواجه شدیم که پسرهای یک مدرسه راهنمایی در نزدیکی کانون بودند و نه‌تنها از در و دیوار، که از سر و کول ما ۴ مربی خانم تازه‌کار هم بالا می‌رفتند و آتش می‌سوزاندند! بعد از این گروه، بچه‌های زیادی به کانون آمدند و رفتند ولی حقیقتاً هیچ کدام این‌قدر شیطنت نداشتند!

خلاصه کمی چت کردیم و گفت که می‌خواهد یکی از موکل‌هایش را برای دریافت کمک تخصصی روان‌شناختی، به کلینیک من ارجاع بدهد. در مورد موکلش حرف زدیم و در نهایت ازم خواست شماره بدهم تا هر موقع نیاز بود مراجع بفرستد و با ایموجی خنده اضافه کرد: "قبلاً شماره‌هاتون رو داشتیم‌ها! پاک شده."

منظورش از قبلاً، دوران کانون بود. چشم‌هایم گرد شد! گفتم: "دیگه تعریف کن چه شیطونیایی کردین!" گفت: "خانم دکتر قرار نبود اعتراف بگیریدها!"🤦‍♀️ کمی در مورد شیطنت‌هایشان حرف زدیم و کلی خاطرات خنده‌دار برایم زنده شد.‌ در نهایت نوشت:
"از همین تریبون بابت تمام حرص هایی که خوردید ازتون عذر خواهی میکنم و پوزش میطلبم🌹😊😅"




بابت این چت، کلی لبخند روی لبم نشست و حس خوب گرفتم. به قول یکی از همکارهای کانون، انگار اعضای قدیمی کانون، بچه‌های خودم هستند و من بزرگشان کرده‌ام و به این‌جا رسانده‌ام! همین‌قدر حس خوب می‌دهند. 

البته باید بگویم غالبا دخترهای قدیمی کانون، وقتی ما را می‌بینند خودشان را به ندیدن می‌زنند ولی پسرها کلی تحویلمان می‌گیرند! 😂🤚



+ با توجه به این که محمد امیریان قبلا وبلاگ می‌نوشت، هیچ بعید نیست که این پست را بخواند!🤦‍♀️😁

  • ادامه مطلب
غ ز ل بانو
۰۳ مهر ۰۰ , ۱۱:۵۸

چقدر خوبن این پسرا

دخترا که واقعا حقشونه اصلا محلشون نزاریم :)))

پاسخ :

😂
حالا دختر خوبم پیدا می‌شه‌ها! کوتا بیا!🤭
خودت باش
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۱:۱۱

دوتا فیوزا مغزم سوخت از این توضیح!

پاسخ :

😂حالا چند تا فیوز دیگه داری؟ 🙊😁
.. میخک..
۳۰ شهریور ۰۰ , ۱۷:۴۱

اون برعکس رو خیلی خوب گفتن :))))

پاسخ :

😉🤚
ربولی حسن کور
۳۰ شهریور ۰۰ , ۰۹:۰۱

سلام

این طور که شما نوشتین بهمانی دائی شما بوده نه فلانی (امان از وقتی رگ ملا لغتی (نقطی) من عود کنه). ببخشید.

پاسخ :

سلام.
نه... می‌خواست خودش رو جای پسردایی من جا بزنه! الکی اسم دایی منو به جای اسم بابای خودش گفت.😁
حامد سپهر
۳۰ شهریور ۰۰ , ۰۰:۱۸

و باز هم هشتک پسرهای مهربان:))

پاسخ :

😁
خدا حفظشون کنه 😉
خودت باش
۲۹ شهریور ۰۰ , ۲۳:۰۲
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

دخترا برا دوست و فامیل هم اینجورین!

منظورت **** **** ***** که خودشا وکیل مدافع معرفی میکنه و یه دست پروفایلشه؟

آقا این کیه؟

پاسخ :

اره من تو فامیلم با پسر دهه هفتادیا بیشتر از دخترا روابط حسنه دارم.

بله دنبالت می‌کنه؟ پسر برادر شوهر دختر عموت می‌شه! یعنی پسر عموی راضیه‌اینا. 
یاسی ترین
۲۹ شهریور ۰۰ , ۱۶:۳۲

باز هم اون نظریه اثبات شد که پسرا به استاد و معلم خانم توجه بیشتری دارند و برعکس! 😂

پاسخ :

برعکسش اثبات نشد البته :)))))
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan