کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

من عزادار خودم هستم آرمین...

امروز به کشف جدیدی در مورد سوگواری ام رسیدم! من این روزها، گاه و بی گاه به اولین روزهای عزاداری ام فکر میکنم و راستش دلم برای خودم در آن روزها میسوزد! برای دختری که در بهت و ناباوری عمیق، تند و تند سینه برادرش را فشار میداد و منتظر بود که دوباره نفس بکشد... برای وقتی که خم شده بود روی صورت برادرش و از او میپرسید: خوبی آرمین؟ خوبی داداش؟ برای این که ملحفه را روی صورت برادرش میکشیدند و نمیگذاشتند با او حرف بزند... برای این که برادرش را برای آخرین بار در آغوش نکشید... برای وقتی که توی کوچه، روی زمین نشست و به رفتن آمبولانس چشم دوخت و یک نفر در دلش فریاد کشید: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود... برای تمام دفعاتی که از غسالخانه تا سر مزار، بی اختیار روی خاکها نشست و جیغ کشید و گریه کرد... برای اولین باری که نشست کنار خاکش و بلند بلند گریه کرد و گفت: آرمین تو هر وقت حالت بد بود منو صدا میکردی، الان خوبی که صدام نمیکنی؟ هر وقت حالت خوب بود سر به سرم میذاشتی، الان مگه خوب نیستی که سر به سرم نمیذاری؟ بعد زل زد به چشمهایش در قاب عکس و هوار کشید: آرمین چرا هیچی نمیگی؟ چرا این جوری نگام میکنی؟ چرا تین جوری نگام میکنی و آن قدر تکرار کرد و جیغ کشید که عکس را از جلویش را برداشتند و او را به زور از سر خاک بلند کردند... برای همان شبی که دلش برای لالاییهایی که سالها پیش کنار گهواره برادرش خوانده بود تنگ شد و هی تند و تند لالایی استوری کرد...
آخ که چقدر آن دختر بیچاره بود... چقدر تنها و بی کس شده بود.... چقدر دنیایش تاریک و تلخ بود...
من این روزها دلم برای آن دختر... آن دختری که منِ چهار ماه پیش است... میسوزد..
 هر چقدر هم که حالم خوب شده باشد و قوی شده باشم و حکمت خدا را پذیرفته باشم و به مهربانی اش ایمان آورده باشم، باز هم دلم برای خودم که آن لحظه های سیاه را تجربه کرده ام میسوزد....
روبی
۲۸ دی ۹۹ , ۰۱:۱۶

خیلی خیلی متاسفم! خیلیااا

پاسخ :

🌷🌷🌷
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan