کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

برخیزیم به نام عشق

یک آن به خودم آمدم دیدم از وبلاگم متنفرم! دلم نمی خواست پنل مدیریت را باز کنم و بیشتر از آن، از دیدن صفحه ی سیاه و غمگین وبلاگم انرژی منفی می گرفتم. رسیدم به جایی که فکر به وبلاگ هم آزارم می داد.

من خواسته بودم به خودم کمی فرصت سوگواری بدهم! سوگواری برای همه اتفاقهای بدی که در کشورم می افتاد و همه واکنشهای نامناسبی که ما مردم انجام می دادیم و برای جای خالی کسی که باید منتظرش باشیم و نیستیم. 

قالبم را مشکی کردم، هر چه در صفحه وبلاگ بود غیرفعال کردم، در آخرین صفحه، فقط یک پست گذاشتم که به جز نظر خصوصی چیزی نمی شد برایش نوشت و محتوایش در آن لحظه حال و هوای دلم بود. و شاید باورتان نشود اگر بگویم حتی لباس مشکی پوشیدم!

این که به خودم اجازه دادم احساسات عمیقاً تلخم را تجربه کنم کمک بزرگی بود. نمی خواستم به خیل مردمی بپیوندم که این طرف یا آن طرف را مورد نقد و توهین و تمسخر قرار می دادند و قضاوتهایی می کردند که شاید درست بود و شاید نه. در ذهنم پستهای زیادی نوشتم و حذف کردم و گذاشتم که غمگین باشم و غمم را در بالاترین حدی که می توانستم با سکوت آمیختم.

کم کم حس کردم وقت سوگواری تمام شده است؛ که دیگر باید به زندگی برگردم؛ باید خود قبلی ام بشوم؛ باید به خودم اجازه نفس کشیدن و لذت بردن بدهم. اما سیاهی وبلاگم نمی گذاشت.

تا دیروز...

دیروز که صبحم را با یک زمین سپیدپوش شروع کردم و غرق لذت و شادی شدم: بهانه ای کوچک برای برگشتن به انرژی مثبت و تجربه حسهای خوب. مثل همیشه یک عالم عکس، قدم زدن زیر برف، حس بی نظیر لمس برف و...

درست است که در کمتر از یک ساعت بعد از توقف برف، خورشید نورش را به زمین پاشید و با همه بی رمقی اش، طوری برفها را آب کرد که گویا نه خانی رفته و نه خانی آمده... اما همین لحظه های کوتاه، برای من که همیشه برای خوشبختی و لبخند دنبال بهانه های ساده ام کافی بود.

پستهای غم آلود را برداشتم و وبلاگ را به حالت قبل در آوردم؛ البته با قالبی که برای خودم بی اندازه آرامش بخش بود/ هست.

نه این که دردهایی که روی قلبم سنگینی می کرد تمام شده باشند؛ فقط نخواستم خودم را به دستشان بسپارم و خودآزاری داشته باشم. 

می دانید؟ یکی از راههایی که روی غم را کم کنید این است که ژست غمگین به خودتان نگیرید. مثلا با دو دست سرتان را نگیرید یا چهره تان را نپوشانید یا زانوی غم به بغل نگیرید (یا وبلاگتان را مشکی رها نکنید!). منظورم سرکوب احساسات نیست؛ اتفاقا احساسات را اول باید تجربه کرد و بعد اجازه داد که بروند پی کارشان. اما نباید تجربه مان را طولانی کنیم. باید دنبال بهانه های ساده خوشبختی باشیم؛ حتی وسط طوفان حوادث.

به هر حال ما چاره ای جز زندگی کردن نداریم و بهتر است هر چه می توانیم برای بهتر کردن زندگی خودمان و دیگران تلاش کنیم و از آن لذت ببریم و بگذاریم دیگران هم لذت ببرند. بیایید وقتی کسانی زندگی را برایمان تلخ کرده اند، خودمان هم زندگی را برای هموطنانمان تلخ نکنیم. بیایید اگر آنها دوستمان ندارند و به فکرمان نیستند، خودمان به هم عشق بدهیم نه نفرت و کینه.


من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ حمید مصدق

خودت باش
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۶:۰۴

دقیقا لحظه ای که اخبار اعلام کرد هواپیما رو اشتباهی با موشک زدند...

پاسخ :

😔😔😔
خودت باش
۳۰ دی ۹۸ , ۲۰:۴۶

کلا مُرد. بایست برم تو فکر یه جدید...

پاسخ :

کی مرد؟😱
حمیده
۲۹ دی ۹۸ , ۱۳:۴۵

افکارت رو اصلاح کن خواهرم :-"""

پاسخ :

میخواستم اصلاح کنم اون اسکرین شاتی که دیشب فرستادی نذاشت 😂
حمیده
۲۸ دی ۹۸ , ۲۱:۳۸

به نام خدا. سمپادیا بود که سرور سایت پوکیده بود :)))))))

پاسخ :

واقعا که! من همه ش داشتم به یه شخص شخیصی فکر می کردم بعد می گفتم چرا میگه پکید =/   =))))
حمیده
۲۷ دی ۹۸ , ۲۲:۳۹

من وقتی حالم بده، باید حرف بزنم. خیییلی حرف میزنم یعنی. و متاسفانه اصلی ترین محل تخلیه احساساتم خراب بود این چند روز :(

پاسخ :

منم همین طورم. ولی وقتی حجم ناراحتیم بالا بره و مخصوصا وقتی بره سمت ناامیدی، رسما لال میشم. 

با مثال و رسم شکل توضیح بده اصلی ترین محل تخلیه احساسات کجاست و چه خرابی داشت (۰/۲۵ نمره!!!)
لبخند ماه
۲۷ دی ۹۸ , ۱۸:۴۵

این ده دوازده روز بر همه سخت گذشت. من نبودم و سوگواری وبت را ندیدم. ولی دوشنبه که رفتم پیش استاد عیسی کلی حال دلم خوب شد و برگشتم به زندگی..

باید امیدوار بود و امیدواری داد. هر کداممان.. با هر انچه که در توانمان است. 

شاد باشی و مملو از انگیزه 

پاسخ :

همین طوره. 
خوب شد ندیدی لبخند جان! خیلی انرژی منفی شده بودم.
خدا رو شکر که جایی برای بهتر شدن حالت داشتی.
گاهی خیلی سخت میشه سر پا موند. ولی چاره دیگه ای نیست.

مرسی عزیزم. دعای قشنگت تقدیم به خودت
خودت باش
۲۷ دی ۹۸ , ۱۵:۳۷

وای خوب شد قالب رو عوض کردی!!! آخیش...

پاسخ :

آخیییییییش...
گوشیت چطوره؟🙄
رحیم فلاحتی
۲۶ دی ۹۸ , ۲۱:۰۷

سلام 

 

اون روز وقتی اومدم اینجا خیلی تعجب کردم . امیدوارم شاد و سرزنده باشید و با وبلاگ بی گناهتون کاری نداشته باشید :)

پاسخ :

سلام.
سلامت باشید. ممنون.
وبلاگ بی گناهم :)))
کژال ..
۲۶ دی ۹۸ , ۱۱:۱۳

یه تیکه از کتاب اوشو هست که میگه:

اندوه زیبایی خاص خود را دارد, آن را جشن بگیرید

در اندوه غرق نشوید، بلکه نظاره‌گر آن باشید و از آن لذت ببرید، زیرا اندوه زیبایی‌های خاص خود را دارد.

ما معمولاً آن قدر در اندوه غرق می‌شویم که فرصت نظاره‌ کردن آن را از دست می‌دهیم و به زیبایی‌های لحظه‌های غم و اندوه پی نمی‌بریم. هنگامی که آدم شاد است، هیچ‌گاه مثل زمانی که غمگین است، عمیق نیست. اندوه عمق دارد، در حالی که شادی سطحی است. بد نیست کمی به آدم‌های به ظاهر شاد اطرافمان نگاه کنیم؛ همیشه لبخند به لب دارند و دارند از خوشحالی بال در می‌آورند. با کمی دقت در خواهیم یافت که بسیاری از آنها سطحی و کم‌مایه هستند. و هیچ عمقی ندارند. شادی مانند موج دریاست که بر روی سطح آب روان است. در حالی که اندوه، چون اقیانوس عمیق است.

پاسخ :

جالب بود.
ممنون کژال جان:)
شنگول العلما
۲۶ دی ۹۸ , ۱۰:۱۵

وقتی بطری پر می شه سرش رو می گیریم پایین خالی می شه 

انسان هم همین طور. پر غم که می شه سرش رو بگیره پایین و سجده کنان باشه غم ها خالی می شه. 

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ
 (ای پیامبر) البته ما میدانیم که سینهات بواسطه آنچه میگویند، تنگ میشود.
سوره الحجر آیه 9

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
 پس (برای تقویت خود) پروردگارت را با سپاس و ستایش به پاکی یاد کن و از سجدهکنندهگان باش
سوره الحجر آیه 98

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ
 و پروردگارت را پرستش کن تا آنکه  یقینی تو را فرارسد.
سوره الحجر آیه 99

^_^ 

پاسخ :

چقدر آرامبخش :)
ممنون
میرزا مهدی
۲۶ دی ۹۸ , ۰۸:۱۳

پس تولدت مبارک ای روشنایی. خفمون کرده بودی واقعا

پاسخ :

😂 
قول نمیدم دیگه تکرار نشه ولی سعی خودم رو می کنم
مهدی
۲۵ دی ۹۸ , ۲۲:۵۵

خدا خیرت بده خانم دکتر!

خیلی غمگین شده بود وبت!!!

پاسخ :

سلامت باشید. :)
تازه خودمو نمیدیدید 😉
پا ییز
۲۵ دی ۹۸ , ۲۲:۵۴

Khosh bargashti

Garche man az barf khosham nemiad

پاسخ :

مرسی عزیزم.
سلیقه ها متفاوته دیگه. :)
سمیرا شیری
۲۵ دی ۹۸ , ۲۲:۲۸

سلام استاد :)

به قول مولانا:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز

 

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوژ

پاسخ :

سلام سمیرا جان.

خیلی خوب بود. مرسی.😍
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan