کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

... که این سکوت منطقی تره؟! شاید!

حرفهای زیادی را نگفتم 
چون نخواستم کسی را برنجانم، 
چون رویم نشد بگویم، 
چون لازم می دانستم به فرد مقابلم احترام بگذارم، 
چون حوصله بحث نداشتم، 
چون از بی منطقی و تعصب بدم می آمد، 
چون می دانستم درک نمی شوم، 
چون وقتی حق با من بود دلیلی نداشت بحث کنم، 
چون همه چیز مثل روز روشن بود و طرف مقابل باید خودش می فهمید، 
چون گفتنش بی فایده بود، 
چون همدلی نمی کردند و در عوض راه حل می دادند، 
چون قضاوتم می کردند، 
چون سوء برداشت وجود داشت
چون ممکن بود به من ربطی نداشته باشد
چون نباید دخالت می کردم
چون باید صبر می کردم شاید گفتنتش یا محتوایش اشتباه بود
چون باید بیشتر فکر می کردم،
چون برایم مهم نبود طرف مقابل چه فکری می کند
چون بهترین جواب سکوت بود
چون با سکوت من بیشتر می سوخت
چون به قول شاعر «این هم که جوابی ننویسند جوابی است.»
چون با حرف زدن چیزی عوض نمی شد
چون ممکن بود وسط حرف زدن بغض کنم یا بدتر از آن به گریه بیفتم
چون می خواستم بزرگ منشی کنم
چون به نظرم خودش یک روز می فهمید
چون من وظیفه ای نداشتم کسی را روشن کنم
چون اگر چیزی می گفتم خیال می کردند برایم خیلی مهم است
چون حرف زیاد بود و حوصله یا فرصت کم
چون مخاطبم علاقه ای به شنیدن حرفهایم نداشت
چون مسائل مهم تری در جریان بود
چون شاید با گفتنش خودم را کوچک می کردم
چون گفتنش نوعی خودافشاگری بود که دوستش نداشتم
چون به طرف مقابلم اعتماد و اطمینان کافی نداشتم
چون دلم نمی آمد امیدهای کسی را ناامید کنم
چون نمی خواستم کسی را برنجانم
چون دوستیهایم برایم مهم بود
چون فکر می کردم شاید من زیادی زودرنجم
چون نمی خواستم قضیه کش پیدا کند
چون خسته تر از آن بودم که چیزی بگویم
چون حرفهایم بعدا دستاویزی برای بهانه گیریها می شد،
چون زیاد گفته بودم و تکرارش را جایز نمی دانستم
چون نمی دانستم منظورم را چه طور برسانم
چون به سکوت نیاز داشتم
چون می خواستم ته مانده احترام یا احساسات یا روابط را نگه دارم،
چون دلم برای دیگران می سوخت
چون نمی خواستم فکر کنند دارم دانسته ها یا مدرک تحصیلی ام را به رخشان می کشم، 
چون امید داشتم با گذر زمان همه چیز درست شود،
چون زیاد حرف زده بودم و ادامه دادنش ملال آور می شد،
چون ممکن بود مرا متعصب یا بی قید بدانند،
چون اگر حرف می زدم صدایم می لرزید،
چون ترجیح می دادم فرصت نگاه کردن یا شنیدن را از دست ندهم
چون منافع خودم یا عزیزانم به خطر می افتاد،
چون ممکن بود خطری تهدیدم کند، 
چون بعداً پشت سرم حرف می زدند،
چون نمی خواستم کسی برایم دل بسوزاند یا غصه بخورد،
چون می ترسیدم 
چون اعتماد به نفس نداشتم
چون صدایم لوس و دخترانه و کشدار بود
چون دست و پایم را گم می کردم،
چون به طرف مقابلم حس خوبی نداشتم و از او انرژی منفی می گرفتم
چون هنوز به اندازه کافی با مخاطبم آشنا نشده بودم
چون خیلی چیزهایی که برای دیگران روی دایره بود، برای من حکم راز داشت
چون به این حدیث که هر حرفی تا گفته نشده در بند تو ست و وقتی گفته شد تو در بند آنی معتقد بودم
چون به کسی ربطی نداشت
چون در کتابهای دکتر شریعتی خوانده و باور کرده بودم که ارزش هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
چون....




دلم حرف زدن می خواهد، دلم زیاد حرف زدن می خواهد، پیوسته و طولانی، از آنهایی که می ترسیم وقت برای حرف زدن کم بیاوریم، از آنهایی که از بس حرف داریم هی باید نوبت بگیریم و یا سرفصل حرفهایمان را یادداشت کنیم تا فراموشمان نشود چه می خواستیم بگوییم؛ با کسی که همان قدر که منطقی است، احساسات را می فهمد و همدلی کردن بلد است. با کسی که گفت و شنود را بلد باشد نه این که فقط بگوید یا فقط بشنود، با کسی که همدلی کند نه همدردی نه بی تفاوتی. با کسی که راه نشان ندهد اما در مسیر کنارم باشد، با کسی که هی نگوید تو زودرنجی، تو حساسی، این که مهم نبود، با کسی که حرفهایش را نخورد، که سوال پیچت نکند، که هر ده دقیقه یک بار به چیزی محکومت نکند، که قضاوت کردنت را بلد نباشد اما بتواند کمکت کند که خوب خودت را و اوضاع دور و برت را تحلیل کنی و جنبه هایی که ندیده ای را، با نگاه متفاوتش نشانت دهد...
باید یک سر بروم دم کارخانه خدا، بدون وقت قبلی، بدون هماهنگی. و به او سفارش بدهم یکی از اینها را برایم بسازد. 
خودت باش
۱۷ دی ۹۸ , ۱۰:۵۵

شما که با پارتی داری سفارش ما رو هم بکن...

پاسخ :

اسمت رو می نویسم اول لیست چون رفیقمی =)
یاقوت
۱۵ دی ۹۸ , ۲۱:۴۸

کارخونه خدا من که رفتم.. فرشته ها  ایش کنان گفتن تحریم و گرانی دلار و کمبود مواد و ایناست خصوصا واسه تو (حتی با تغییر چهره هم رفتم نامردا شناختن )

پاسخ :

وایسا عقب خودم باید سفارشتو بکنم کارت راه بیفته &)   =)))
هوپ ...
۱۵ دی ۹۸ , ۱۹:۴۵

میشه تا اون دم که داری میری از خدا بپرسی سفارش هوپ چی شد؟

پاسخ :

گفت دیر تحویل دادن سفارش بهتر از هرگز تحویل ندادنشه! 
گفتم یعنی چی؟
گفت خودش می دونه =/

=)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan