کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

چیزی بگو که من بنویسم به جای تو!

دلم می خواهد بنویسم اما نوشتن سخت شده است. 

دیشب یک پست نوشتم، زیادی غمگین شد، منتشرش نکردم. 

به موضوع دیگری برای نوشتن فکر کردم و بعد یادم افتاد که ممکن است باعث سوءتفاهم برای بعضی ها شود، ننوشتم. 

خواستم آن دو اتفاق قشنگ را توصیف کنم، دیدم الان زمان خوبی برای گفتنشان نیست. 

فکر کردم یک نظرسنجی درباره فلان موضوع بگذارم و بعد گفتم خب چه اهمیتی دارد که دیگران در این مورد چه فکری می کنند وقتی این خودم هستم که باید به شناخت برسم.

خواستم باقیمانده خاطرات استاد خیلی جوان از ترمی که گذشت را بنویسم دیدم زیادی طولانی است و وقت می برد، از خیر آن هم گذشتم.

چند باری به این فکر کردم که بیایم ماجرایی را که بابتش کلی حرص خورده و بی اعتماد شده ام را مستقیم یا غیرمستقیم بنویسم، ترسیدم زمانی پای شخصیتهای آن داستان به اینجا باز شود. ننوشتم.

دغدغه ها را هم که اصلا نمی شود نوشت و حتی نمیشود از این که چرا نمی شود آنها را نوشت، حرفی زد.

ولی من همچنان دلم می خواهد چیزی بنویسم و البته که همچنان نمی شود! =/

شما پیشنهادی ندارید؟ در کل!


از تو سکوت مانده و از من،صدای تو

چیزی بگو که من بنویسم به جای تو

حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو


این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می روم و پا به پای تو...

در خواب...حرف می زنم و گریه می کنم
بیدار می کنند مرا دستهای تو

هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم و کنارَمی و آه...جای تو....

این شعر را رها کن و نشنیده ام بگیر

بگذار در سکوت بمیرم برای تو...!

                      اصغر معاذی


خودت باش
۱۷ دی ۹۸ , ۱۱:۰۰

بنویس ولی رمزش رو به کسی نده.

پاسخ :

وقتی بقیه تقاضای رمز می کنن معذب میشم =/
هوپ ...
۱۵ دی ۹۸ , ۱۰:۵۴

مگه سکوت چشه؟

پاسخ :

الان اذیتم می کنه. =(
آبان ...
۱۵ دی ۹۸ , ۱۰:۴۳

به نظرم سخت نگیر ..هرجی به ذهنت رسید بنویس ...

وسواس ادم را از نوشتن دور می کنه دکتر

پاسخ :

میدونی آبان... بیشتر از وسواس، درونگراییه. من آدم خیلی درونگرایی هستم و قبل از انتشار هر مطلبی به این فکر می کنم که چه قدر با انتشار این مطلب دارم خودم رو منتشر می کنم! به خاطر همین حتی اون وقتی که هر چی به ذهنم رسید نوشتم (در واقع سرم رو روی وبم تکون دادم که خودشون بریزن) ناخودآگاه جوری نوشتم که از نظر بقیه پر رمز و راز بود و شاید خیلی چیزها رو متوجه نشدن که چی به چیه. بعضیا فکر می کنن من عمدا پررمز و راز می نویسم برای جلب توجه!!! یا برای ایجاد سوء تفاهم!!! که خب واقعا این طوری نیست. فقط سعی می کنم خودم رو هوار نزنم. و سعی می کنم که بی حاشیه بنویسم پس نمی تونم هر چیزی رو بنویسم. و البته گاهی هم موتور نوشتنم به اندازه کافی جوندار نیست. فکرها میان و میرن و نوشته نمیشن با بهونه های واهی و غیرواهی مختلف.
بانوچـه ⠀
۱۵ دی ۹۸ , ۰۹:۰۲

بنویس، برای خودت، یه جایی که می‌دونی کسی جز خودت نمی‌تونه بخونه. بعد که تموم شد دوباره بخونش، اگه با ویرایش یا بدون ویرایش قابل انتشار بود خب منتشر کن، اگه نه، یا بذار بمونه برای خودت یا پاکش کن.

 

+ قالب کار خودتونه؟! من دنبال اینم یه تغییری به قالب وبلاگم بدم.

پاسخ :

از این پستهای منتشر نشده یا منتشرشده و بلافاصله حذف شده زیاد دارم بانوچه جان. دلم می خواد یه چیزی بنویسم که بتونم بدون تردید، دکمه انتشار رو بزنم.

+ نه عزیزم از قالبهای آماده بیانه. 
میرزا مهدی
۱۵ دی ۹۸ , ۰۸:۴۰

چرا ننوشتی؟ چی باعث سوء تفاهم بشه؟ یه دوستِ دیگه هم نوشته بود نمیدونم چی بنویسم یه عالمه حرف برای گفتن دارم اما میترسم باعث سوء تفاهم بشه. گفتم چرا؟ گفت آخه سردار سلیمانی شهید شده. /. اینچنینه آیا؟

پاسخ :

خب راستش این که دو تا اتفاق قشنگ رو ننوشتم، به این دلیل بود که فکر کردم در فضای عزای عمومی که برای اکثر مردم کشورمون ایجاد شد، نوعی بی احترامی محسوب میشه و کاری به ایجاد یا عدم ایجاد سوء تفاهم نداشتم. فقط از سر احترام بود.

اما بقیه مواردی که از خیر نوشتن یا انتشارشون گذشتم، اکثرا چیزهایی هستند که بسیار قضاوت برانگیز یا بسیار شخصی هستند. به خاطر همین اگه بخوام بنویسم هم باید اول خوب در موردشون فکر کنم و ببینم بهترین شیوه نوشتنشون چیه. 

نظرات افراد بی منطق و طلبکار که جدیدا تو بلاگستان زیاد شده ن، برام اهمیت چندانی نداره ولی ایجاد تنش و بحث بیهوده رو هم دوست ندارم
__PARNIAN __
۱۴ دی ۹۸ , ۲۳:۰۸

شرمنده خودمونم توهمون وضعیت چی بنویسم گیر کردیم:(

+قالب ندوست!

پاسخ :

شاعر میگه: من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه =))))

+ خوبه که =)
مخ سوخته
۱۴ دی ۹۸ , ۲۲:۳۷

سلام

اتفاقا منم هر نظری خواستم بدهم به نظرم بیمزه آمد

پاسخ :

سلام.
حالا می نوشتید شاید برای بقیه بیمزه نبود =)
مریم بانو
۱۴ دی ۹۸ , ۲۲:۳۵

شارمین جان همین حال کلی حرف داشتن و ننوشتنو منم دارم

 

ذهنم پراکنده اس بشدت..

 

شعر خیلی قشنگ بود.

پاسخ :

یعنی خرابتونم که همتون مثل خودم هستید =)


قابلی نداشت عزیزم
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan